#رمان_خدا_عشق_را_واسطه_کرد
#رمان_خدا_عشق_را_واسطه_کرد_پارت_9
اگه یه هدف تو دلت باشه
میتونه کل دنیا تو دستای تو جا شه
جاده دنیا میسازه واست کابوسو رویا
یکی بیداره و یکی خوابه راهتو مشخص کن این یه انتخابه
اگه ابرای سیا هو دیدی اگه از آینده ترسیدی
پاشو و پرواز کن تو افق های پیش روت
نگو به سرنوشت می بازی تو بخوای فردا رو میسازی
پس دستاتو ببر بالا و بگو…
دوست دارم زندگی رو
لبخند عمیقی روی لبهام جاخوش کرده بود ، زندگی با تمام سختی هاش بازم قشنگه ، به قول چارلی چاپلین شاید زندگی اون جشنی نباشه که آرزوش رو داشتی اما حالا که دعوت شدی تا میتونی زیبا برقص.
چشمامو که باز کردم نگاه متعجب کارلو روی من بود ، دلیلشو نمیفهمیدم ، سوالی نگاش کردم که گفت :
- تو صدای فوق العاده ای داری فقط چون فارسی خوندی چیزی متوجه نشدم ولی آهنگ صدات عالیه .
وای خدای من مثل همیشه که هنذفری میگذارم هیچی نمیشنوم و تو ذهنم زیر لب زمزمه میکنم ولی از بیرون با صدای آروم میخونم .
لب گزیدم و با خجالت نگاهمو گرفتم و گفتم :
- لطفا ادامه ندین .
کارلو بازم تعجب کرد ولی چیزی نگفت و حواسشو به جاده داد منم دیگه آهنگ گوش ندادم ترسیدم بازم زیر آواز بزنم .
از پنجره اطرافو نگاه کردم ، حاشیه جاده به صورت ردیف و مرتب درخت کاشته شده بود و از پشتش زمین های کشاورزی مشخص بود ، جاده دو لاین بود ولی نه مثل جاده های ایران که فقط یک خط ممتد باشه اینجا بین دو لاین جدول بود که وسطش چمن کاشته بودن ،
ماشین خیلی سرعتش کم بود ، بابا که در ایران قوانینو به نسبت خوب رعایت میکرد ماشینمون شتابش از این ماشین بیشتر بود ، حوصلم سر رفته و کلافه شده بودم ، سرمو به پشتی صندلی تکیه دادم و چشمامو بستم ، کم کم خوابم برد .
دستی تکونم میداد و اسممو صدا میزد ، میدونستم مثل همیشه مامانه که تلاش میکنه بیدارم کنه ، صورتمو برگردونم و غر زدم :
ولم کن مامان میخوام بخوابم .-
صدای نامفهومی توی گوشم پیچید ، کلافه شدم و اخم کردم و کمی بلندتر گفتم :
- نمیخوام بیدار شم .
دستی نوازشگر روی بازوم کشیده شد و اینبار صدا واضحتر شد :
- یامین خواهش میکنم بیدار شو ، من نمیفهمم چی میگی .
این صدای بم مردانه قطعا متعلق به مامان نبود ، یه دفه هوشیار شدم و چشمامو تا حد ممکن باز کردم که دو گوی آبی رنگ دیدم ، زبونم از شوک وارده بند اومده بود و اصلا موقعیتمو درک نمیکردم ، کم کم هوشیار شدم و سرمو عقب کشیدم ، دورمو نگاه کردم دست چپ کارلو روی بازوی راست من بود ،
از حرص چشمامو روی هم فشار دادم و بازومو کشیدم ، کارلو هم دستشو عقب کشید ، سرفه ای کردم تا گلوم صاف بشه ولی باز صدای گرفته بیرون اومد :
- کجاییم ؟
romangram.com | @romangraam