#رمان_خدا_عشق_را_واسطه_کرد
#رمان_خدا_عشق_را_واسطه_کرد_پارت_10
- میلان ، روبروی خونه من .
سرجام صاف نشستم و از آینه بغل خودمو دیدم ، شالمو که دور سرم پیچیده بودم کج شده و چند تار از موهام روی پیشونیم ریخته بود ، قرمزی سمت چپ صورتم بدجور خودنمایی میکرد ، طبق معمول که از خواب بیدار میشم صورتم باد کرده ،
شالمو درست کردم و یه دستی به صورتم کشیدم ، از ماشین پیاده شدم ، کارلو چمدونمو رو بیرون گذاشته بود و داشت در صندوقو میبست ،
روبرومو نگاه کردم یه ساختمان مدرن سفید که معماریشو واقعا دوست داشتم .
کارلو جلوتر از من در حالی که دسته ی چمدونمو گرفته بود وارد خونه شد ، پشت سرش منم وارد شدم ، به اطراف نگاه کردم ، در یک کلام همه چیز ساده و شیک و طبق مد دنیا .
کارلو وسط سالن ایستاد و به راهروی سمت چپ اشاره کرد و گفت :
- اتاق سمت راست متعلق به توئه ، میتونی بری وسایل هاتو جابجا کنی .
تشکری کردم و دسته چمدون رو گرفتم و به همون سمت راه افتادم ، وراد اتاق شدم ، فضای اتاق با دیوارهای سفید در کنار تخت یاسی رنگ که روتختی پفی با رنگ مخلوطی از یاسی و سفید که روبروش کمد بزرگ سفید و یاسی قرار گرفته بود بسیار زیبا به چشم میومد .
لباسامو داخل کمد آویزون کردم ، نیمه دیگه کمد قفسه بندی بود که کتاب و وسایل متفرقه چیدم ، لباس های زیر و روسری هم داخل کشو گذاشتم .
نیاز به حمام آب گرم داشتم ، اینجا هم مثل خونه آقای دلوکا سرویس وحمام داخل اتاق داشت منتهی فرقش اینه که اینجا حمام و سرویس یکیه یعنی کنج دیوار دوش که زیرش وان قرار داشت و سمت دیگه توالت فرنگی و روشویی نصب بود ،
وارد حمام که شدم عطر خیلی خوشبویی مشاممو پر کرد ، وانو پر کردم و از بین شامپوها مخصوص بدن رو تشخیص دادم و به مقدار کافی داخل وان ریختم ،
وقتی کف کرد آروم جوری که لیز نخورم پامو داخل وان گذاشتم و دراز کشیدم ، چشمامو بستم ، نمیدونم چی شد که افکارم به سمت دوسال پیش پر کشید :
آدامسو تو دهنم چرخوندم و موهایی که تو چشمم ریخته بود با مقنعم پشت گوشم انداختم و با عصبانیت گفتم :
- بیجا کرده .
شیما اومد حرفی بزنه که سریع گفتم :
- تو یکی دیگه خفه شو .
قدم هامو تند کردم تا به دانشکده برسم ، وقتی رسیدم سریع وارد دستشویی شدم ، شیما هم بدون هیچ حرفی پشت سرم میومد ، کولمو باز کردم و کیف کوچیکمو بیرون آوردم ، پنکک و مداد چشم و رژ و رژگونمو درآوردم و آرایشمو تمدید کردم ،
یه نگاهی کردم تا مطمئن بشم تیپم مشکلی نداره ، جین روشنم با مانتوی کوتاه مشکی که آستینشو تا آرنج بالا زده بودم که مشکلی نداشت ، موهامم که نصفشو توی صورتم ریخته بودم به طرز نامرتبی پشت گوشم زده شده بود ،
مقنعمو درآوردم و موهامو باز کردم و دوباره بستم ، مقنعمو سرم کردم تا روی گیره سرم فقط جلو کشیدم طوری که گوشام پیدا بود ، جلوی موهامو کج روی پیشونیم ریختم و برای اینکه اذیتم نکنه مرتب پشت گوشم بردم ،
کیفمو جمع کردم و کولمو روی شونم انداختم و از دستشویی بیرون زدم ،
خودمو به اون کلاسی که میدونستم اونجا هست رسوندم و درو با شدت باز کردم ، همه بچه ها نشسته بودند ، به سمتش رفتم و داد زدم :
- هووووووی پشت سر من چی زر زر کردی ؟
از جاش بلند شد ، اونم بدتر از من داد زد :
- تو کی هستی که بخوام پشتت حرف بزنم ؟
- یادت رفته دنبالم موس موس میکردی که فقط نگاهت کنم ، به سرتاپای خودت نگاه کردی ؟ دو زار نمی ارزی ، اونوقت رفتی همه جا جار زدی که من بهت پیشنهاد رفاقت دادم !
رو کردم به بچه ها که با چشمای گرد شده نگاهمون میکردن داد زدم :
- آهــــــــای ، همه بدونید این مرتیکه هر زری پشت من زد غلط اضافی کرده .
romangram.com | @romangraam