#رمان_خدا_عشق_را_واسطه_کرد
#رمان_خدا_عشق_را_واسطه_کرد_پارت_83
شستشوی آشپزخانه هم کار مامان بود یعنی اجازه نمی داد کسی کمکش کنه ،
بابا هم با کمک یاسین وسایل سنگینو جابجا می کرد ،
فرش ها و قالیچه ها هم به قالی شویی فرستاده میشد ...
درسته که کار کردن آدم رو خسته می کنه اما خونه تکانی عید در کنار خانواده یک حال و هوای خوبی داره که دو ساله حسرتش به دل من مونده ؛
صدای درب اتاقم باعث شد سرمو که میون دست هام گرفته بودم بلند کنم ، اجازه ورود دادم و کارلو وارد شد ،
این روزها به طرز عجیبی برخوردهای من و این پسر ایتالیایی زیاد شده بود و من از این بابت اصلا راضی نبودم ،
قبلا هفته ای به ماهی شاید تو محل کار در حد سلام و علیک بود اما الان به سبب شام های ایرانی که براش سرو میکنم هر شب می بینمش ،
منتظر نگاهش کردم :
- بعد از تعطیلات کریسمس بچه ها مدام سراغتو میگیرن اما چون مشغول امتحانات و کار بودی چیزی بهت نگفتم ، فردا تعطیلی آخر هغته است و من با بچه ها قرار داریم که به یک گردش بریم ، اگر فردا برنامه ی خاصی نداری ما رو در این گردش همراهی کن لطفا .
شاید در کنار بچه ها دلتنگی ام برای عید رو فراموش کنم و شاید التهاب دیدن خانواده ام فروکش کنه ،
romangram.com | @romangraam