#رمان_خدا_عشق_را_واسطه_کرد
#رمان_خدا_عشق_را_واسطه_کرد_پارت_6
- آقای کارلو من شما رو به چایی دعوت کردم و شما هم دعوت منو رد کردید و من هم به مزاج شما احترام گذاشتم ، وظیفه پذیرایی از شما بر عهده من نیست ، اگر هم به نوشیدنی دیگه ای میل دارید میتونید به خدمتکارها بگید .
همونطور خونسرد به من نگاه میکرد ، بدون اینکه پاسخی بده یکی از خدمتکارها رو صدا زد و سفارش قهوه داد .
با تعجب به مردمی که سکه مینداختند نگاه میکردم که صدای کارلو از کنارم شنیدم :
مردم دلایل متفاوتی برای انداختن سکه در حوض فواره تروی دارن . تو هم میتونی یک آرزو بکنی و یک سکه در حوض بندازی. البته لازم نیست نگران سکه ای که به آب می اندازی باشی چون پولی که هر روز از این فواره جمع میشه حدود 3500 دلار برای حمایت غذایی از فقرای شهر خرج میشه ولی در کل من به این اعتقادی ندارم ، هر کار دوست داری انجام بده ..
سکه ای از داخل کیفم درآوردم ، اعتقادی نداشتم بیشتر به نیت حمایت از فقرا میخواستم بندازم ، ولی خب ضرری هم نداشت اگر آرزویی میکردم ، چشمامو بستم و آرزویی کردم و سکه رو انداختم .
از فواره تروی فاصله گرفتیم ، به نظر من فواره ی بی نظیر و زیبایی بود البته بشتر شبیه به یک بنای طرح سنتی بود که جلوش چند تا مجسمه آدم داشت ،
کارلو منو به یک رستوران روبروی فواره برد ، رستوران فوق العاده شیک و مجللی بود ، نشستیم و گارسون برامون منو آورد ،
من که تجربه ی غذا خوردن در این کشور رو نداشتم و ندارم به همین خاطر از کارلو خواستم برای من از همون چیزی که خودش میخوره سفارش بده ،
از صبح به خواست آقای دلوکا با کارلو به گردش اومدم و من هم ازشون درخواست نکردم که ما رو همراهی کنن چون خیلی خوب فهمیده بودم اهل تعارف های مرسوم ما ایرانی ها نیستند ،
به پیشنهاد کارلو ابتدا به " کولوسیوم" که استادیوم عظیمی بود که بازی های گلادیاتوری در ایام قدیم رو در اونجا برگزار میکردند رفتیم و بعد هم به " فواره تروی" اومدیم و حالا که ظهر شده بود روبروی هم نشسته بودیم و سوپ میخوردیم !
زیر نگاه موشکافانه و خیره اش کلافه شده بودم ، خودمو با سوپ سرگرم کرده بودم ولی دست بردار نبود ، حرفی نزدم تا اینکه بالاخره به حرف اومد :
هدفت از سفر به این کشور چیه ؟-
- تحصیل
- چرا در کشور خودت تحصیل نکردی ؟
- چون دلم میخواست یک فضای جدید رو تجربه کنم .
- خب باید در فضای جدید خودتو وفق بدی .
- من تمام تلاشمو میکنم .
- اما اینطور به نظر نمیرسه .
- چرا ؟!
اشاره ای به تیپم کرد و گفت :
- دلیلش واضحه .
پوزخندی روی لبام اومد ، نگاهمو روی میز انداختم و اومدم جواب بدم که گارسون غذامونو آورد و مکالمه ما نیمه تمام باقی موند .
با چاقو تکه ای بریدم و با چنگال داخل دهنم گذاشتم ، طعم لازانیا رو میداد ولی به نظرم لازانیای اکرم خانم خوشمزه تر بود .
یعنی این غذای مورد علاقه ی کارلو بود ؟!
سلیقه خوبی نداشت ولی بد هم نبود .
درسکوت کنار هم داخل ماشین نشسته بودیم و هیچکدوم قصد نداشتیم دنباله صحبت نیمه تمام داخل رستوران رو بگیریم .
نمیدونستم مقصد کجاست ولی سوالی نپرسیدم چون برعکس خیلی از دخترها میتونم کنجکاویمو کنترل کنم .
صدای موسیقی سکوت رو شکست :
romangram.com | @romangraam