#رمان_خدا_عشق_را_واسطه_کرد
#رمان_خدا_عشق_را_واسطه_کرد_پارت_55




حالا بازی بین من و کارلو شروع شده بود ، ضربه های من حتی اخمی به صورت کارلو نمی آورد اما من تمام بدن من از پرتاب های مرد چشم آبی درد گرفته بود ولی دلم نمیخواست کم بیارم ،





آخرین گلوله ای که به پهلوم خورد باعث شد دستمو به پهلوی دردناکم بگیرم و به طرف پایین خم بشم ،





کارلو به سمتم اومد و گفت :





- چی شد ؟





همونطور که سرم پایین بود نالیدم :





- درد دارم .





- اگر آسیب جدی ای هست به بیمارستان بریم ؟





سعی کردم صاف بایستم ، فکر میکنم صورتم از درد و سرما سرخ شده بود که کارلو با دیدن چهره ام ابروهاش بهم گره خورد ،





یکدفعه صدای جیغ بچه ها بلند شد ،





بدون توجه به درد پهلوم به سمتشون دویدم و کارلو هم همراه من اومد ،

romangram.com | @romangraam