#رمان_خدا_عشق_را_واسطه_کرد
#رمان_خدا_عشق_را_واسطه_کرد_پارت_27
فوری خودمو به اتاقش رسوندم ، دستی به مانتوم کشیدم و در زدم ، وارد که شدم متوجه حضور مرد چشم سبزی شدم که روی مبل نشسته بود ، وقتی منو دید ایستاد و لبخندی زد و دستشو به سمتم دراز کرد و گفت :
- سلام دوشیزه زیبا
پاسخشو دادم و بی توجه به دست دراز شدش روی مبل نشستم ، دستشو داخل جیبش فرو کرد و روبروم نشست ،
کارلو با ریزبینی خاصی تمام حرکات ما رو زیر نظر داشت وقتی ما نشستیم یه لنگه ابروشو بالا داد و از پشت میزش بلند شد و کنار مرد چشم سبز نشست ، رو به من گفت :
- شما رو با رابرت شِیفِر یکی از بزرگترین سرمایه گذاران شهر و البته بهترین دوستم آشنا میکنم .
- از این آشنایی خوشبختم .
سپس دستشو به سمت من گرفت و رو به رابرت کرد و گفت :
- دوشیزه یامین والا طراح دکوراسیون داخلی اینجا هست .
پوزخندی روی لب های رابرت شکل گرفت و به تمسخر گفت :
- شما اهل چه کشوری هستید که در ابتدای آشنایی با کسی فرهنگ آداب معاشرت بلد نیستید و دست نمی دید ؟
ابروهام به هم گره سختی خورد ولی آرامشو حفظ کردم و با متانت گفتم :
- من اهل یکی از با فرهنگ ترین کشور های دنیا ، کشور ایران هستم و باید بگم دست دادن جز فرهنگ آداب معاشرت محسوب نمیشه و جز عادات مرسوم یک کشور حساب میشه .
- اوه ایران ! یکبار به اونجا سفر کردم ،کشوری که ادعا میکنه مسلمانه ولی زنانش بسیار زیاد آرایش میکنند و لباس های اندامی و بسیار تنگ و کوتاه میپوشند و میتونند به سادگی یک مرد رو تحریک کنند .
دستام یخ کرد ، واقعا نمیدونستم چه جوابی باید بدم ، دهنم خشک شده بود ، به زور آب دهنمو پایین فرستادم ،
چه جوابی باید میدادم ؟ میگفتم که ما نتوستیم به اهدافی که داریم دست پیدا کنیم ؟ یا اینکه کشورهای غربی موفق شدند که در فرهنگ ما نفوذ کنند و ما در جنگ نرم شکست خوردیم ؟
واقعیت ها گاهی اینقدر تلخ هستند که خودت هم دلت نمیخواد قبولشون کنی !
ولی من نمیتوستم در برابر یک بیگانه تسلیم بشم و بگذارم زنان کشورم تحقیر بشن ...
با شجاعت کامل توی سبز منزجر کننده چشماش خیره شدم و با صدایی محکم گفتم :
- من هیچ وقت نه به شما و نه به هیچکس دیگه ای اجازه نمیدم ارزش زنان ایرانی رو در حد بازیگران اون فیلم ها پایین بیاره ،
ارزش زنان ایرانی از تمامی زنان دنیا بالاتر و والاتره ، مطمئن باشید یک روز از گفتن این حرف به شدت پشیمون میشید ،
اعتقادات هر کس به خودش مربوط میشه و ما ایرانی ها این موضوع رو یاد گرفتیم که به عقاید و افکار همدیگه احترام بزاریم به همین دلیل هر نوع پوشش در ایران دیده میشه و
این موضوع با ادعای خیلی از امثال شما که میگن در ایران آزادی وجود نداره تناقض داره ، این پوشش های متفاوت نشان از آزادی زنان ما هست ،
بله کشور ما اسلامی هست ، اسلام دینِ احترامِ ، ما مسلمان ها یاد نگرفتیم به کسی بی احترامی کنیم وگرنه من در مورد کشورهای اروپایی و آمریکایی اطلاعات زیادی دارم که بعضی هاش میتونه شما رو از این بابت خجالت زده بکنه .
کارلو با شگفتی به من نگاه میکرد انگار باور اینکه دختر آرومی مثل من که از روز اول با همه چیز کنار اومدم حالا اینطور محکم از کشورش دفاع میکنه براش خیلی سخته ،
هه ، پس خبر نداره یه روزی تو کل دانشگاه هیچکس نمی تونست از پس زبونم بربیاد ،
سبزی چشمان رابرت حالا به تیرگی میزد ، واقعا نمیدونم در وجود این بشر چیزی به نام عقل ، شعور و فکر وجود داره ؟!
فک رابرت منقبض شده بود خواست حرفی بزنه که اجازه ندادم و رو به کارلو گفتم :
romangram.com | @romangraam