#رمان_خدا_عشق_را_واسطه_کرد
#رمان_خدا_عشق_را_واسطه_کرد_پارت_26


موهای مشکی رنگش که واقعا پرپشت بود به طرف بالا هدایت شده ، با صداش حواسم جمع شد :

- خانم والا باید بگم که شما 20 دقیقه وقت داری تا به این سوالات پاسخ بدی .

برگه ای جلوم گذاشت و خودش هم به مبل تکیه داد ، خودکار برداشتم و شروع کردم ،

80 تا سوال تستی بود ، واقعا دشوارترین تست هایی بود که تا به الان دیده بودم ،

نهایت سرعت عمل و دقتو به کار گرفتم و فقط به خدا توکل کردم ، نگاه عمیق کارلو لحظه ای از روم برداشته نمیشد ،

سر 20 دقیقه تونستم آزمون رو تمام کنم ، کارلو برگه رو ازم گرفت و یه نگاه اجمالی بهش انداخت و چند سوال تخصصی پرسید و من هم توضیح دادم ،

قبلا مدارک تحصیلیمو بهش داده بودم ، چند ثانیه ای سکوت حکم فرما بود تا اینکه کارلو گفت :

- میتونید برید ، با شما تماس گرفته میشه .

دلم میخواست با دستای خودم خفش کنم ، یعنی واقعا نمیتونست خودش که اومد خونه بهم خبر بده ؟!

از جام بلند شدم ، کارلو هم ایستاد ، قدش زیادی بلند بود ، برای اینکه بتونم نگاهش کنم سرمو بالا گرفتم ،

با آرامش گفتم :

- خیلی ممنون ، روز خوش ، خدانگهدار .

با متانت به سمت در راه افتادم ، صدای خداحافظی کارلو به گوشم خورد ، از اتاق خارج شدم ،

خانم زیبا مشغول کارش بود ، تا چشمش به من افتاد لبخندی زد و گفت :

- به امید دیدار مجدد .

من هم اظهار امیدواری برای دیداری دیگر کردم و از شرکت خارج شدم ...

چند روز بعد همون خانم خوش صدا باهام تماس گرفت و گفت برای صحبت های بیشتر به شرکت مراجعه کنم ،

اینبار سعی کردم مطابق با دکوراسیون و سبک لباس کارمندان شرکت لباس انتخاب کنم ،

مانتو با شلوار مشکی رنگ از جنس پارچه سبک و نرم که بسیار خوش دوخت بود و خیلی خوب روی اندامم میخوابید در عین حال برجستگی های دخترانه ام شکار نگاه مردان نمیشد ،

روسری سفید رنگی به سبک ترکیه ای بستم ، پالتوی خزدار به رنگ روسری ام هم تنم کردم ، پوت و کیفی به رنگ مانتوم برداشتم .

این دومین مرتبه ای بود که وارد این شرکت بی نظیر میشدم ، واقعا طراحی داخلیش منو به شدت تحت تاثیر قرار میده ،

همون خانم زیبا که حالا فهمیده بودم اسمش کاترینا کوستا هست منو به داخل اتاق کارلو راهنمایی کرد ،

کارلو قرارداد دوساله ای پیش روم گذاشت تا شرایط رو مطالعه کنم ، قبلا بهش گفته بودم روزهایی که کلاس دارم حضور در شرکت برام مقدور نیست و کارلو اینو در نظر گرفته بود ،

و من کارم با عنوان انجام دکوراسیون داخلی شروع کردم البته که توانایی های من بیشتر بود ولی براساس اینکه تجربه کاری نداشتم کارلو حق داشت که فعلا در این حد بهم اعتماد بکنه ...

روز اول کارلو جلسه ی معارفه ای ترتیب داد و منو با تمام پرسنل شرکت آشنا کرد ،

در این بین متوجه شدم که یکی از کارمندان بخش حسابداری ایرانی هست و از این موضوع خیلی خوشحال شدم ،

اتاقی در ابعاد کوچکتر اتاق کارلو ولی با همون معماری یعنی با پنجره سراسری به جای یک دیوار کامل به من داده شد ،

پشت میزم که نشستم احساس خوبی سراسر وجودم جریان پیدا کرد ، احساس مفید بودن ، راکد نبودن ، در اجتماع و میون مردم بودن و استفاده درست از مدرک و درسی که خوندم ، همه و همه باعث شده بود بعد از مدت ها لبخند عمیقی روی لب هام جا خوش کنه ،

فکر میکنم بیشتر از نیم ساعت نبود که از ابتدای روز کاریم میگذشت که کاترینا گفت باید هر چه زودتر به اتاق کارلو مراجعه کنم ،

romangram.com | @romangraam