#رمان_خدا_عشق_را_واسطه_کرد
#رمان_خدا_عشق_را_واسطه_کرد_پارت_24


دلی که تو تنها خداشی





صورت خیس از اشکامو پاک کردم ، این فقط برای من یک موسیقی تنها نبود ، بلکه عشق بود ...





ناخودآگاه ذهنم به روزهای تلخ برگشت :

در تاریکی مطلق گوشه اتاقم کز کرده بودم ، گوشیم تو دستم بود و به عکس یاسین خیره بودم ، خنده ی عمیقش اشکمو درمی آورد ، داداشم برای خاک حیف بود بخدا ،

این قد و بالای بلند چجوری توی یک متر قبر جا شد ؟

مگه این شونه های پهن و بازوهای تنومند توی کَفَن جا میشه ؟

مرده شور سختش نبود این موهای خرمایی پُرپُشت رو بشوره ؟

کم کم اشکام تبدیل به زجه شد ، زجه هایی که از جیگر سوختم درمیومد ، کاش من جای یاسین میرفتم هم لکه ننگ از پیشونی خانوادم پاک میشد هم الان شادی عروس نشده بیوه نمیشد ،

یهو یک موسیقی بسیار زیبا تو اتاق پخش شد و بعد از چند ثانیه صدای گرم و آرامش بخشی گوشمو نوازش کرد :





تو به جای منم داری زجر می کشی

یکی عاشقته که تو عاشقشی

تو به جای منم پُره غصه شدی

نذار خسته بشم

نگو خسته شدی





یهو آهنگ قطع شد و صدای داداشم چنگ به قلبم زد :

ســــــــــــلام یامین خانم گل گلــاب ، امروز تولدته ، روزی که یادآور پا گذاشتن یکی از فرشته های خداوند روی زمینه ، به عادت همیشگی که روز تولدت یک موسیقی بهت هدیه میدم امروز میخوام این موسیقی رو از طرف خان داداشت قبول کنی ، احساس میکنم این روزا مثل قبل نیستی ، میترسم پروبال فرشته کوچولوی خودمو بچینن ، این موسیقی بهت کمک میکنه خود واقعیتو فراموش نکنی ، برای کادوی اصلیتو با فایل کامل این موسیقی بدو بیا اتاقم از خودم بگیر .

اینقدر گریه کرده بودم که نفسم بالا نمیومد ، کار هر سالش این بود پخش اتاقمو تنظیم میکرد میدونست عاشق این کاراشم ، یه دفعه از جام بلند شدم و از اتاقم بیرون رفتم با حالت دو به سمت اتاق یاسین رفتم ،

جمعیت فامیل همه با تعجب نگام میکردن ، وارد اتاقش شدم و شروع به گشتن کمد و کشوها کردم ، بالاخره کادومو پیدا کردم همراه یک فلش که میدونستم حاوی همون موسیقیه ،

جعبه کادو رو باز کردم یک زنجیر با پلاک یک فرشته کوچولو که بالهاش پُر از نگین بود ...

×××

سرمو بالا گرفتم ، ساختمان مدرن و شیک مطابق با به روزترین معماری دنیا مقابلم بود ، وارد که شدم مستقیم به سمت آسانسور رفتم و داخل شدم ، دکمه طبقه مورد نظر رو فشردم ،

romangram.com | @romangraam