#رمان_خدا_عشق_را_واسطه_کرد
#رمان_خدا_عشق_را_واسطه_کرد_پارت_23
- دقیقا همینطوره .
غذامو توی اتاقم نوش جان کردم ، هم اینکه بهش رو ندادم باز ازم غذا بخواد هم اینکه جلو چشمش نخوردم که عذاب وجدان بگیرم .
آشپزش که نیستم ، یه بار لطف کردم از سهم غذام بهش دادم نباید سواستفاده بکنه که ،
ظرفای کثیفو که تو آشپزخونه بردم خبری ازش نبود ،
باید برای شغل سراغش میرفتم ...
نزدیک اتاق کارلو که شدم صدای موسیقی آشنایی باعث شد خشکم بزنه ، نوای پیانو طنین آشنایی بود که تمام وجودمو درگیر میکرد ،
زانوهام سست شد و کنار دیوار لیز خوردم ، ناخودآگاه با موسیقی همراه شدم :
نگران منی به تو قرصه دلم
تو کنار منی نمی ترسه دلم
بغلم کن ازم همه چیمو بگیر
بذار گریه کنم پیش تو دل سیر
با دستام بازوهامو گرفتم و تو خودم مچاله شدم ، قطره اشکی از گوشه ی چشمم چکید
مگه میشه باشی و تنها بمونم
محاله بذاری محاله بتونم
دلم دیگه دلتنگیاش بی شماره
هنوزم به جز تو کسی رو نداره
عوض می کنی زندگیمو
تو یادم دادی عاشقیمو
تو رو تا ته خاطراتم کشیدم
به زیبایی تو کسی رو ندیدم
نگو دیگه آب از سر من گذشته
مگه جز تو کی سر نوشتو نوشته
تحمل نداره نباشی
romangram.com | @romangraam