#رمان_خدا_عشق_را_واسطه_کرد
#رمان_خدا_عشق_را_واسطه_کرد_پارت_21


- چه کاری ؟

فکر نمیکردم یه روزی در یک کشور اروپایی به یک پسر مسیحی وضو گرفتن یاد بدم ولی اینکارو انجام دادم ،

یک لیوان آب ریختم و ازش خواستم کنار سینک ظرفشویی بیاد ، دلیلشو پرسید گفتم که وضو نیاز به آب داره ،

با کلافگی دست به سینه شد و گفت :

- چرا تمام کارهایی که یک مسلمان باید انجام بده اینقدر پیچیده و سخته ؟

یک کتاب خوندن واقعا نیاز به این کارا داره ؟

من فقط یک کنجکاوی ساده کردم اونم فقط به خاطر حالی بود که از شنیدن صدات پیدا کردم .

آدم در یک شرایطی که قرار میگیره و استرس بهش چیره میشه ذهنش قفل میکنه و از هر پاسخی عاجز میشه ،

شاید چند ثانیه ای سکوت بینمون حکم فرما شد تا تونستم کمی فکرمو منسجم کنم ، سعی کردم با آرام ترین لحن جواب بدم :

- ابتدا من یک سوال میپرسم ، شما وقتی میخوای به ملاقات یک شخص عالی رتبه بری چه تشریفاتی باید انجام بدی و از نظر ظاهری به چه شکل باید لباس بپوشی ؟

پوزخندی زد و گفت :

- پاسخ این سوال رو یک کودک 7 ساله هم میدونه ، برای ملاقات با یک شخص عالی رتبه ابتدا باید وقت ملاقات گرفته بشه و بعد در اون تاریخ سر ساعت مقرر به محل ملاقات بری و از لحاظ پوشش هم باید بسیار تمیز و آراسته باشی ، همچنین بهترین لباست رو بپوشی .

- بله این حرف شما کاملا درسته ، پس این کارها فقط برای ملاقات با یک شخصی هست که از جنس خود شماست یعنی اون شخص هم مثل شما انسانه و از این لحاظ برتری خاصی نسبت به شما نداره ،

حالا دیدگاه ما مسلمان ها اینه که قرآن کلام خداونده و وقتی میخواهیم قرآن یا نماز بخونیم به این معناست که داریم به ملاقات خداوند یعنی تنها خالق جهان میریم و باید تشریفات رو رعایت کنیم ، تشریفات ما اینه که بهترین لباسمون رو بپوشیم و به وسیله وضو خودمون رو پاکیزه کنیم و بعد به ملاقات خداوند بریم .

نگاه پر از فکرش توی چشمام بود ، معلوم بود داره حرفامو حلاجی میکنه ، یکدفعه با تمسخر گفت :

- خداوند شما کجاست ؟ اون شخص عالی رتبه رو ما میبینم ولی خداوندی که تو داری ازش یاد میکنی اصلا قابل دیدن نیست ؟ شما با چه کسی واقعا ملاقات میکنید ؟ با یک شخص خیالی ؟ این بیشتر شبیه به خیال بافی و رویاپردازیه .

بعد هم بدون اینکه بزاره من جوابی بهش بدم از آشپزخونه بیرون رفت ، مات و مبهوت سر جای خودم مونده بودم ...

×××

- همگی شغلتون مربوط به رشتتون هست ؟

همه دانشجوها تایید کردند جز من چون من اصلا شغلی نداشتم ، استاده حواسش به تک تک ما بود فوری متوجه شد من تایید نکردم رو به من پرسید :

- تو شغلت مرتبط با رشتت نیست ؟

- نه ، من اصلا شغلی ندارم .

- امکان نداره ، این با قوانین کشور مغایرت داره .

- من شهروند این کشور نیستم و برای ادامه تحصیل به اینجا اومدم .

- اهل چه کشوری هستی ؟

- ایران .

لبخند تمسخر آمیز استاد اخمامو توی هم برد :

- ایران! کشوری که کار کردن در اونجا اصلا اجباری نیست و آمار بیکاری زیاد داره .

واقعا نمیدونستم چه جوابی باید بدم ، سکوت کردم ، خود استاد ادامه داد :

romangram.com | @romangraam