#رمان_خدا_عشق_را_واسطه_کرد
#رمان_خدا_عشق_را_واسطه_کرد_پارت_19
جانمازمو از اتاقم آوردم وسط پذیرایی پهن کردم ، وقتی کارلو نیست من هم آزادی عمل بیشتری دارم ،
قنوت بستم و نمازمو خوندم ، قرآن جیبیمو از کیفش درآوردم و صفحه مربوط به سوره یس رو باز کردم ،
قرآن خوندن یکی از کارهای مورد علاقم همیشه بوده و هست ، شاید چون از بچگی در کنار تمام کلاس هام همیشه کلاس قرآن هم میرفتم و طرز صحیح خوندنش رو خوب بلدم ،
یادمه مدرسه که میرفتم زنگ تفریح ها بچه ها یه جا دورم جمع میشدن و من براشون قرآن میخوندم ، همه دوستام شیفته صوت و لحن من بودن ،
دلم هوای اون روزها رو کرده بود ، به یاد اون روزها با صدای بلند شروع به خوندن کردم ،
نمیدونم از از دل شکستم بود یا اعجاز آیه ها که بغضم شکست و اشکام روی گونه هام راه پیدا کردن و روی کلمات خداوندی می افتادند ولی من خوندن رو قطع نکردم و تا آخر ادامه دادم ،
وقتی تموم شد گریه ام شدت گرفت و سرم به سجده افتاد ، صدای کارلو با همون زبون ایتالیایی از پشت سرم گفت :
- این چی بود ؟!
سریع تو جام نشستم و به عقب برگشتم ، کارلو روی زانوهاش روی زمین نشسته و دستش روی قلبش بود ،
اینقدر شوکه شده بودم صدام درنمیومد ، به سختی گفتم :
- قرآن
- قرآن ؟!
- کتاب ما مسلمان ها .
- اگر یه کتاب معمولیه ، پس چرا حال من اینطوری شد ؟!
نمیدونستم چه جوابی باید بهش بدم !
اومد جلو و قرآن رو برداشت و بازش کرد ، چند ثانیه ای مدام ورق میزد ولی چیزی سردرنمیاورد ، آخر سر گفت :
- این کتاب ترجمه ایتالیایی نداره ؟
به علامت مثبت سرمو تکون دادم و از جام بلند شدم ، به اتاقم رفتم و قرآن به ترجمه ایتالیایی که همراهم بود رو آوردم ،
کتابو گرفت و گفت :
- متشکرم ، میخونم و برمیگردونم ، فقط میتونم بپرسم این کتاب ویژگی خاصی داره ؟
- خب ویزگی های این کتاب همگی خاص هستند مثل معجزه بودن این کتاب .
- معجزه چه کسی ؟
- پیامبر ما مسلمان ها .
بدون هیچ حرفی از جاش بلند و وارد اتاقش شد .
جانمازمو جمع کردم و به اتاقم رفتم ، لباسمو با لباس مناسبی عوض کردم و به آشپزخونه رفتم ،
پیاز برداشتم و بعد از پوست کندن برای تکمیل سالاد شیرازی روی خیار و گوجه خورد شده ریزش کردم ،
زیر برنج و خورشت رو خاموش کردم که کارلو وارد شد ، یه نفس عمیق کشید و گفت :
- این بوی چیه ؟
- بوی غذای منه
romangram.com | @romangraam