#رمان_خدا_عشق_را_واسطه_کرد
#رمان_خدا_عشق_را_واسطه_کرد_پارت_16


- اهل چه کشوری هستید ؟

- به نظر میرسه اهل چه کشوری باشم ؟

- شاید مصر

- اهل ایران هستم

- همه دختران ایرانی پوشش زیبا دارند ؟ من فکر میکردم دختران ایرانی دشوارترین و زشت ترین حجاب رو دارند

- خیر، اکثر دختران ایرانی پوشش زیبا دارند

- و به همین اندازه ...

با ورود استاد سخن دختر زیبای غریبه که هنوز اسمش رو نمیدوستم نیمه تمام موند ،

اولین جلسه کلاسم برام به طرز عجیبی شگفت آور بود ، از ابتدا تا آخر کلاس هیچکس هیج صحبتی نکرد و

جالب اینکه همه حواسشون فقط به درس بود ،

استاد هم برخلاف استادان ایرانی هیچ صحبتی به عنوان اولین جلسه و آشنایی نکرد و به محض ورود تدریس شروع شد .

- من هنوز اسم تو رو نمیدونم ؟

- آنا برونو هستم .

- اهل میلان هستی ؟

- بله

نزدیک ماشین آلبالویی رنگی ایستاد و گفت :

- مایل هستی تا خونه ات برسونمت ؟

- نه مرسی

- باشه ، خدانگهدار

- خداحافظ

با راهنمایی های کارلو مسیر خونه رو یاد گرفته بودم و حالا باید سوار مترو میشدم ، وارد مترو شدم ، همه چیز عجیب و غریب به نظر میرسید ، طراحی جالبی داشت ،

کارتمو که کارلو برام به صورت سالانه گرفته بود درآوردم ، با اینکه رفت و آمد زیاد بود ولی یه نظم خاصی حکم فرما بود ،

مترو رسید و همه با صف مرتبی وارد شدیم ، همه بدون عجله روی صندلی های خالی نشستن و بقیه ایستادن و من جز افراد نشسته بودم ،

نگاهم بین مردم چرخید و نگاهم روی پسری با ظاهری عجیب و غریب ثابت موند ، کل دستاش و گردنش خالکوبی و یه کلاه شلی روی سرش و تی شرت گشادی تنش بود ، فاق شلوارش وسط زانوهاش زیادی به چشم میومد ،

هنذفری تو گوشش و گوشیش تو دستش بود ، حواسش اصلا به اطرافش نبود ، لحظه ای نگاهش بالا اومد و روی پیرمردی که با ساک خریدی ایستاده بود ثابت موند ، در کمال تعجب از جاش بلند شد و صندلیشو به پیرمرد داد ،

این حرکت منو خیلی تحت تاثیر قرار داد ، همه ما عادت کردیم از ظاهر دیگران قضاوت کنیم و تصمیم بگیریم ،

این پسر با ظاهر عجیب و غریبش کار خیر و انسان دوستانه انجام داد ولی خیلی ها با ظاهر نیکو اعمال ریاکارانه انجام میدن ، وای بر ما انسان دو پا ...

نگاهم باز هم چرخید و روی دختر و پسری که خیلی عاشقانه با هم حرف میزنند ثابت شد ، دختر با هیجان حرف میزد و پسر با لبخند ملیحی با عشق نگاهش میکرد ، دستای پسر دوری شونه های دختر حلقه شده بود ،

یکدفعه وسط حرفای دختر لب هاش توسط پسر شکار شد وهر دو گرم مشغول شدند

romangram.com | @romangraam