#رمان_خدا_عشق_را_واسطه_کرد
#رمان_خدا_عشق_را_واسطه_کرد_پارت_131
حرفشو قطع کردم :
- دو شب قبل ؟ یعنی چی ؟
- یعنی یک روز و نیم تو بی هوش بودی ، من اون شب آماده خواب شده بودم که صدایی از اتاقت شنیدم ،
وارد اتاقت شدم و دیدم خیس عرقی و می لرزی و تب خیلی بالایی هم داشتی ، به اورژانس زنگ زدم ، تشخیص دکتر اورژانس انتقال سریع به بیمارستان بود ، اینجا هم تشخیص داده شد که تب و لرز داری و سریعا اقدامات لازم انجام شد .
- اوه خدای من .
درب اتاق باز شد و اینبار مرد مسنی که روپوش سفید به تن داشت همراه همون خانم پرستار وارد شد ،
مرد مسن که تسخیص دادم دکتره پرونده امو به دست گرفت و شروع به مطالعه کرد ، بعد از چند دقیقه بالای سرم ایستاد :
- علت این تب و لرز چیه ؟
متعجب گفتم :
romangram.com | @romangraam