#رمان_خدا_عشق_را_واسطه_کرد
#رمان_خدا_عشق_را_واسطه_کرد_پارت_128
با همون لباس لنگان به سمت تختم حرکت کردم و دراز کشیدم ، نگاهم خیره به سقف بود ،
یاسین الان کجایی ؟ جات راحته ؟ توام دلت برای من تنگه ؟
داداش من که خیلی دلم برات تنگه ، یعنی زیاد از حد دلتنگم ، کاش اینقدر خوب نبودی ، کاش بیش از حد در حقم مهربانی نمی کردی ، کاش همیشه حامی نبودی و ای کاش من برای تو بد نمی بودم ؛
نفهمیدم کی خوابم برد و دنیای بی خبری منو فرا گرفت .
دست برد پشت سرم و کلیپسمو کشید ، از درد جیغ بلندی کشیدم و من دسته ای از موهامو داخل کلیپس دیدم ،
دوباره دستشو به سمت پشت سرم آورد و من از ترس موهامو گرفتم ولی اون بی شرف موهای بلندمو دور دستش پیچید و کشید که باعث شد سرم به سمت عقب کشیده بشه ،
صورتشو نزدیک صورتم آورد :
- کاری می کنم که روزی هزار بار به پاهام بیفتی و التماسم کنی که عقدت کنم ، میبینی هیچکس اینجا نیست که کمکت کنه .
نالیدم :
- هیچ غلطی نمی تونی بکنی .
romangram.com | @romangraam