#رمان_خدا_عشق_را_واسطه_کرد
#رمان_خدا_عشق_را_واسطه_کرد_پارت_127


ماشین روبروی خانه ایستاد و من دربو باز کردم ، کارلو روبروی من ایستاد :





- اگر باز هم کمک میخوای بگو .





- نه .





و پیاده شدم ، هنوز قدم برداشتن مقداری برام سخت بود و کمی لنگ می زدم ،





وارد خانه شدیم و هر کس به سمت اتاقش رفت ، دستم دستگیره اتاقو لمس کرد صدای کارلو باعث شد که دستگیره رو پایین نکشم :





- دلتنگ چه کسی هستی ؟





بدون اینکه به عقب برگردم پاسخ دادم :





- دلتنگ یاسین .





و منتظر پاسخ نموندم و وارد اتاق شدم ، از پاسخی که دادم متعجب بودم ، پاسخم بدون فکر و تعلل بود ،





نگفتم دلتنگ پدر و مادرم ، وطنم ، خانوادم و ... گفتم یاسین !



romangram.com | @romangraam