#رمان_خدا_عشق_را_واسطه_کرد
#رمان_خدا_عشق_را_واسطه_کرد_پارت_122




- باید دور گردنم حلقه اش کنی .





- چی ؟





- دستاتو میگم .





- اینطوری راحتترم .





- بسیار خب ، حواسم نبود که اسلامِ تو با این چیزها مشکل داره .





- دین اسلام به تنهایی برای من نیست و برای همه مردمه ، منتهی هر کس اختیار اینو داره که انتخابش کنه یا نه .





جوابی نداد ، مزرعه رو پشت سر گذاشتیم و وارد خانه شدیم ، به سمت مبل رفت و منو آروم روی مبل نشوند ،





دست چپشو از زیر زانوهام بیرون آورد و دست راستش که دور شونه ام بود خیلی آروم و به حالت نوازش حرکت داد و با مکث برداشت ،





نفس عمیقی برای کنترل عصبانیتم کشیدم ، عصبانی بودم هم از کارلو بابت این حرکتش و هم از خودم بابت لذت ناشی از این حرکت که سرتاسر وجودمو فرا گرفت ،





سعی کردم آروم باشم :

romangram.com | @romangraam