#رمان_خدا_عشق_را_واسطه_کرد
#رمان_خدا_عشق_را_واسطه_کرد_پارت_12


- اوه نه

- جالبه ، پس چطور استایل و صورت قشنگی داری و همینطور در این مدت لباسای خوش طرحی پوشیدی ؟

از صحبت صریح و بی پردش درباره اندام و صورت و لباسام خجالت کشیدم ، فکر میکنم الان لپام گل انداخته باشه ،

سرمو ایین انداختم و گفتم :

- خب من تا قبل از اینکه اینجا بیام 10 سال باشگاه رفتم و بدنسازی کار کردم ، در مورد صورتم هم به خانواده مادریم شباهت دارم و لباسام مربوط به تربیت مادرم هست که از بچگی روی این موارد حساس بود .

- حالت خوبه ؟ چرا صورتت قرمز شد ؟

خندم گرفت ، با صدایی که توش خنده موج میزد گفتم :

- حالم خوبه ، میشه بریم ؟

از اینکه خندم گرفته بود تعجب کرد ولی دیگه چیزی نگفت و از در خارج شد ،

نفسمو محکم بیرون فرستادم و خودمو تو آیینه نگاه کردم ،

مانتوی سفید نخی که روی لبه های آستین و پایینش طرح سنتی زرشکی داشت و قدش تا یک وجب بالای مچ پام بود با شلوار دم پا و روسری زرشکی با طرح های سفید به همراه کیف و کفش سفید به نظرم گزینه مناسبی برای رفتن به دانشگاه به منظور تکمیل ثبت نام هست .

معتل نکردم و بعد از بستن در به سمت ماشین رفتم ، کارلو به ماشین تکیه داده بود ، با دیدن من در سمت راستو باز کرد و منتظر من شد ، اوه هرچی اخلاق بد داره ولی تنها اخلاق خوبش همین جنتلمن بودنشه .

ناخودآگاه لبخندی روی لبهام نقش بست و بعد از تشکر کردن نشستم ، درو بست و خودشم سوار شد .

حدود بیست دقیقه طول کشید تا رسیدیم ، هر دو پیاده و وارد ساختمان شدیم ، مسیرهای داخلش برام ناآشنا بود ، مدارکو به کارلو دادم و خودم هم نقش هویج رو ایفا کردم و دقیقا مثل طفلی فقط دنبالش میرفتم .

باورم نمیشد عرض چند دقیقه کارمون تموم شده بود ، یادم نمیره رفته بودم برای ثبت نام دانشگاه یه مدارکی میخواستن که به عقل جن هم نمیرسید بعد یه دفعه نمیگفتن که همه رو ببری ، هر روز یه مدرک جدید میخواستن ،

اینقدر تعجب کرده بودم که نتوستم پنهانش کنم و کارلو فهمید و گفت :

- چرا تعجب کردی ؟

من که نمیخواستم کشور خودمونو جلوی یه خارجی بی نظم جلوه بدم با گفتن هیچی اجازه ندادم دیگه چیزی بگه .

در راه برگشت به خونه بودیم و کارلو در حال توضیح درباره دانشگاه ، حمل و نقل و ... بود ، توضیحاتش تکراری بود چون قبلا خودم تو اینترنت خونده بودم ولی چیزی نگفتم ، توضیحاتش که به پایان رسید با لحن آرومی گفتم :

- امکانش هست من رو به یک مرکز خرید ببرید ؟

- نه

از پاسخ صریح و ناگهانیش شوکه شدم ، شاید چون انتظار نداشتم اینقدر رک جوابمو بده ، من نمیدونم کی به این فرهنگ غریب عادت میکنم ؟!

سعی کردم ناراحتیمو پس بزنم ، صداموصاف کردم و گفتم :

- چرا ؟

- چون کار دارم .

- چه زمانی وقت داری ؟

- فردا که آخر هفته و تعطیلاته زمان خوبیه .

- باشه .



romangram.com | @romangraam