#رمان_خدا_عشق_را_واسطه_کرد
#رمان_خدا_عشق_را_واسطه_کرد_پارت_115


لبخندم جمع شد و مات موندم ، وقتی به خودم اومدم که هر دو به آشپزخانه رفته بودند ،





یامین ، اون یک پسر ایتالیایی هست که تعریف و ارتباط با یک دختر براش عادیه و چون تو یک دختر ایرانی هستی عادت به اینگونه رفتارها نداری .





نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم بر خودم مسلط باشم .





اسکالوپ مرغ دستپخت کارلو قابل قبول بود و طعم هایی که باید ازش دریافت می کردم اما اسکالوپی که یاسین می پخت یه طعم و مزه ی دیگه ای داشت ،





آخرین باری که یاد یاسین افتادم کی بود ؟! شاید یک ماه قبل یا شاید هم بیشتر ! نمی دونم ؛





مگه میشه داغ روی دل هم فراموش کرد ؟! ابدا ...





با صدای مادربزرگ افکارم در هم شکست :





- باید کارلو رو یک دوره کلاس آشپزی بفرستم !





کارلو اعتراض کرد :





- چرا ؟



romangram.com | @romangraam