#رمان_خدا_عشق_را_واسطه_کرد
#رمان_خدا_عشق_را_واسطه_کرد_پارت_112
شربت خوش رنگ پرتقال و بوی کلوچه های تازه باعث شد آب دهانمو قورت بدم ،
مادربزرگ من رو مخاطب قرار داد :
- بخور عزیزم ، بخور که این مدتی که ندیدمت به نظر لاغرتر شدی .
با ذوق لیوان شربت و کلوچه ای برداشتم ، گازی به کلوچه زدم ، ناخودآگاه چشمانم بسته شد ، طعم شیرین کاکائو و خرده های گردو زیر دندانم بسیار لذت بخش بود ،
جرعه از شربت نوشیدم ، به راستی این شربت گواراترین و خوش طعم ترین شربتی بود که تا به حال نوشیده ام ،
با به یاد آوردن مطلبی از مادربزرگ پرسیدم :
- یک سوال ، نقاش این تابلوها کیه ؟ شما اون رو می شناسید ؟
- چه چیز باعث شد که در این باره کنجکاو بشی ؟
- زیبایی هر چه تمامتر این تابلو ها ، فاخر بودن این آثار و حس های خوبی که ازشون دریافت کردم باعث این کنجکاویه .
مادربزرگ لبخند زیرکانه ای زد :
romangram.com | @romangraam