#رمان_خدا_عشق_را_واسطه_کرد
#رمان_خدا_عشق_را_واسطه_کرد_پارت_107




لبخندمو قورت دادم :





- خیلی خب ایندفعه رو چشم پوشی می کنم اما امیدوارم از دفعه بعد دیگه تکرار نشه !





- حتما .





جلوتر از کارلو راه افتادم و اون هم پشت سرم حرکت کرد ،





در اصل علت حضور من به عنوان طراح داخلی شرکت همکاری دو شرکت در این زمینه بود ،





یعنی قرار بود من با طراح داخلی شرکت مقابل برای یک پروژه عظیم همکاری داشته باشم و کار من از 6 ماه بعد آغاز می شد .





با صدای زنگ موبایلم از خواب بیدار شدم ، ای بابا اول صبح روز تعطیل کیه که نمی زاره من بخوابم ؟!





گوشیمو برداشتم ، نام مادربزرگ زیر چهره خندانش بهم لبخند می زد ، تماسو وصل کردم :





- سلام مادربزرگ عزیزم .





- سلام عسلم ، صبحت به خیر ، خوبی ؟

romangram.com | @romangraam