#خیابان_یکطرفه_پارت_8

خونه ی بابا یا خونه ی زیور ؟! اونجا قلمرو زیور بود . یزدان این و میدونست . حرفی روی زبونم نیومد . عقب کشیدم و خودم و بیشتر روی صندلی مچاله کردم :

– صدام و مگه نمیشنوی ؟ پاشو بهت میگم .

میشنیدم چه نیازی بود به فریاد ؟! پاهام قفل شده بود گلی دوباره تند تند به حرف اومد :

– بذار یه دمنوش برات بیارم مادر حالت جا میاد حرص نخور انقدر .

کاش گلی میفهمید که برای یزدان دمنوش درمانی جواب نمیده . فقط تبسم درمانی ! همین و بس !

یزدان گلی رو کنار زد و به سمتم اومد . بازوم و میون انگشتاش گرفت و با یه حرکت از توی صندلی بیرون کشید . خواستم از درد چیزی بگم اما صدام در نیومد . گلی به بازوی یزدان آویزون شد :

– کجا میبریش آخه ؟ به این دختر چیکار داری ؟

یزدان بی توجه به حرف گلی دستور داد :

– به جای این حرفا چمدونش و ببند .

گلی نگاهی بهم کرد . منتظر چی بود ؟ که بهش حرف دیگه ای بزنم ؟ همونطور اسیر دستای یزدان یه گوشه وایساده بودم . سرم و پایین انداختم موهای صاف و مشکیم توی صورتم ریخت . یزدان تکونم داد :

– منتظر چی هستی ؟ لباس بپوش بیا . زود .

ازم فاصله گرفت اون لحظه تازه تونستم نفس بکشم . نیم چرخی به سمتم زد و گفت :

– میدونی که اگه دوباره بیام دنبالت چی میشه ؟ بیرون منتظرم !

دستور داد و رفت . گلی به سمتم اومد . قیافه اش در هم بود :


romangram.com | @romangram_com