#خیابان_یکطرفه_پارت_62
رفتن من چه ربطی به زیور داشت ؟! شهراد با رفتن بابا فرصت پیدا کرد :
– تو هنوز از من دلگیری ؟
نگاهم پر از خشم شد . . . پر از درد شد . . . کاش خودش و به خریت نمیزد :
– ببین اون اتفاقا مال گذشته بوده . ما الان . . .
– یسنا میخوای بری ؟
نگاهم به زیور دوختم :
– شب خوش .
– تازه میخواستم به دوستام معرفیت کنم .
زل زدم به صورتش . وقتی دید واقعا میخوام برم گفت :
– تا دم در همراهیت میکنم .
خداحافظی شهراد و نشنیده گرفتم و همراه بابا و زیور تا نزدیکی در رفتم . پالتو و شالم و میپوشیدم که بابا به حرف اومد :
– باید تو یه فرصت مناسب باهات حرف بزنم .
– بیاین کارخونه .
ابروهاش و تو هم گره کرد :
romangram.com | @romangram_com