#خیابان_یکطرفه_پارت_61

– همه چی هست ؟ کم و کسری نداری ؟

فقط زمزمه کردم :

– ممنون .

شهراد سریع گفت :

– داشتم به یسنا میگفتم که بیاد اینجا . همه دور همیم . من یسنا رو مثل خواهرم دوست دارم .

دستش جلو اومد تا بازوم و لمس کنه خودم و کنار کشیدم فهمید ازش دوری میکنم نگاهم و به بابا دوختم که مطمئن شم این حرکتم و دیده اما مثل همیشه نگاهش دنبالِ زیور بود که با لباس این طرف و اون طرف میچرخید و لوندی میکرد . در همون حال جواب داد :

– خیلی بهش گفتیم اما انگار اونجا رو ترجیح میده !

– من میرم .

با این حرفِ بی مقدمه ام بابا نگاهم کرد :

– کجا تازه شام خوردیم .

– کار دارم .

افکارم و جمع کردم ساعت ۱۱ شب نمیتونستم کار داشته باشم سریع گفتم :

– یعنی فردا کار دارم . . . صبح زود بیدار میشم . . . باید بخوابم . . .

– الان شراره رو صدا میکنم .


romangram.com | @romangram_com