#خیابان_یکطرفه_پارت_54
سرم و تکون دادم . دوباره از اون لحظاتی بود که وحشتناک شده بود ! تقه ای به در خورد و معروفی با مانتوی جذبِ مشکی وارد شد . برگه هایی رو مقابلم گذاشت و گفت :
– باید امضا بشن .
خودکار و توی دستم چرخوندم تا روی کاغذ فرود بیارم که سریع حرفای میرزایی توی سرم چرخ خورد . لبهام و روی هم فشار دادم و نگاهم و به معروفی دوختم :
– این برگه ها چی هست ؟
جا خورد اولین باری بود که ازش سوال میپرسیدم . سریع جواب داد :
– قرار دادِ خرید مواد خام .
نگاهی به برگه ها انداختم و وقتی مطمئن شدم امضا کردم . با رفتن معروفی میرزایی به حرف اومد :
– حالا بهتر شد !
انگار هیچ وقت از کسی تعریف نمیکرد !
*******
بلوزِ ساده ای به رنگ مشکی رو از بین لباسام برداشتم گلی نگاه چپ چپی بهم انداخت و گفت :
– باز مشکی ؟ نه به اونا که اصلا مشکی پوش نبودن و نه به تو که بعد از چهلمم ول کن نیستی .
بلوز و از دستم کشید و ادامه داد :
– دختر تو جوونی . انقدر مشکی نپوش .
romangram.com | @romangram_com