#خیابان_یکطرفه_پارت_53
– من میخوابم .
– فقط میدونم این زن جادوگره . خوب بخوابی .
از اتاق بیرون رفت به محض رفتنش چشمام و باز کردم زل زدم به سقف . دوباره خودم و توی خونه ی پدری دیدم . اتاقِ وسطی . همون که کاغذ دیواریاش گلای ریز صورتی داشت . ۱۳ سالم بود . بابا فکر میکرد زندگیِ سرد و یخ زده ی ما چیزی به اسمِ زیور کم داشت . . . روزای اولِ ورودش بود . شهراد هم سن و سال یزدان بود و دوستای خوبی برای هم شده بودن اون روزا زیور هنوز زیور بود و شراره نشده بود .
نفسم و بیرون دادم . ای کاش اون روز بابا تجدید نظر میکرد و هیچ وقت زیور و وارد زندگیمون نمیکرد !
*******
میرزایی روی مبل نشست و برگه هایی رو به سمتم گرفت :
– باید امضا بشه .
بدون حرف خودکار به دست گرفتم و پایین برگه ها رو نخونده امضا کردم . نگاه خیره و عصبانی میرزایی رو روی خودم حس کردم . سرم و با گیجی بالا آوردم و نگاهش کردم :
– مشکل چیه ؟
– هر چیزی جلوت بذارن امضا میزنی ؟
– تو گفتی امضا . . .
– من بگم ! الان امضای تو پای هر برگه ای بیفته حکم پول و داره میفهمی ؟ صد بار هم بهت بگم باز گوش نمیدی نخونده چیزی رو امضا نکن . توضیح بخواه . متن نوشته شده رو بخون . سبک و سنگین کن . شاید برگه ای رو امضا زده باشی که به ضرر شرکت باشه !
– چون تو گفتی . . .
– حتی به منم اعتماد نداشته باش فهمیدی ؟
romangram.com | @romangram_com