#خیابان_یکطرفه_پارت_52
گلی وارد شد :
– نخوابیده بودی که ؟
– نه . خوابم نمیاد .
– شراره خانوم زنگ زد .
زمزمه کردم :
– زیور . . .
گلی انگشت روی بینیش گذاشت و گفت :
– هیس . یه وقت جلوش نگیا ! غوغا میکنه .
هنوز گلی نفهمیده بود که جرات گفتنش و ندارم؟!
– چی میگفت ؟
– آخر هفته مهمونی گرفته .
پوزخند روی لبم نشست گلی ادامه داد :
– میذاشت دو روز از چهلمِ اون مرحوم میگذشت بعد مهمونی راه مینداخت .
دراز کشیدم روی تخت دستام و روی شکمم گذاشتم و چشمام و بستم :
romangram.com | @romangram_com