#خیابان_یکطرفه_پارت_51
خندون نگاهم کرد :
– میخواستی پس نباشم ؟ من سوپر منِ توام دختر ! حالا درست و بخون .
کتاب عربی رو از کنار پام برداشتم و به رفتن یزدان نگاه کردم . مامان میومد . . . برمیگشت . . . یزدان قول داده بود . . .
صدای داد و فریاد بابا از پایین میومد :
– طلاقش دادم خوب کاری کردم . این زن آبرو برای من نذاشت . رفته با شریکِ من . . .
آقاجون بین حرفش پرید :
– بابک ! بسه . بچه ها . . .
– بذار بفهمن چه مادری دارن . بذار همه چی و بدونن .
صدای یزدان بهشون اضافه شد :
– بابا آروم تر یسنا میشنوه .
– برو گمشو از جلو چشمام . نمیخوام ببینمت . نمیخوام هیچ کس و ببینم .
صدای به هم کوبیده شدن در اومد و بعد سکوت مطلق برقرار شد . با چشمای گرد شده و نگاه اشک آلود زل زده بودم به کتابِ عربی . نمیتونست واقعیت داشته باشه . . . نمیشد . . .
تقه ای به در خورد پلکام و از هم باز کردم . چند دقیقه ای میشد که ذهنم درگیر بچگی هام بود . صدام و صاف کردم و روی تخت نشستم :
– بله ؟
romangram.com | @romangram_com