#خیابان_یکطرفه_پارت_50
فصل دوم
– گریه نکن خواهری .
دستام و روی صورتم گذاشته بودم و از ته دل هق میزدم . یزدان دستام و از روی صورتم برداشت لبخند مهربونی به روم زد و گفت :
– میگم گریه نکن دختر خوب .
با هق هق زمزمه کردم :
– دیگه مامان و نمیبینیم ؟
تو چشماش غم نشست . خوب میدونستم علاقه اش به مامان بی اندازست . . .
– معلومه که میبینیم . دیوونه شدی ؟ مگه میشه یه مادر دیدنِ بچه اش نیاد ؟
با حرفش آروم تر شدم . اشکام و پاک کرد با صدایی که به خاطر گریه تو دماغی شده بود زمزمه کردم :
– اگه بیاد و بابا نذاره ببینیمش چی ؟
سرم و تکیه داد به سینه اش . صدای قلبش آرومم کرد :
– میبینیمش . من نمیذارم بابا کاری کنه . قول میدم ببینیش .
لبخند روی لبم نشست .
– چه خوبه که حداقل تو هستی .
romangram.com | @romangram_com