#خیابان_یکطرفه_پارت_49
نمیتونستم خودم و آزاد کنم . چند تا حس مختلف یهو تو وجودم ریخته بود . به لبهام حرکتی دادم :
– امید . . .
قهقهه زد :
– بادیگاردت و صدا میکنی ؟
جرات بیشتری پیدا کردم :
– امید .
صدای قدمهاش و شنیدم :
– بله خانوم ؟
شهراد نگاهی به چشمام انداخت و دستم و رها کرد . با تند ترین حالتی که تو خودم سراغ داشتم دویدم و تقریبا خودم و از اونجا پرت کردم بیرون . نگاهم روی ماشینِ قرمز رنگش موند اما خیلی سریع و با کمکِ امید سوار ماشین شدم . پاهام سست شده بود و تازه متوجه ترس شدیدی که تو دلم نشسته بود شدم . . .
– بخاری و زیاد کن .
– چشم خانوم .
دستام و تو هم میپیچیدم . اشک از چشمام نمیومد . خیلی وقت بود که نمیومد . نگاهم و به بیرون دوختم . لبهام از شدت استرس میلرزید صدای امید و شنیدم :
– خوبین ؟
جوابی ندادم . ماشین در حرکت بود و این حرکت نانو وارش باعث میشد پلکام روی هم بیاد . شوکِ بدی بود کاش دیگه نبینمش !
romangram.com | @romangram_com