#خیابان_یکطرفه_پارت_48

– کجا با این عجله ؟ بودی حالا !

صاف سرجام وایسادم . لجم گرفت از این همه ترس و وحشت . . . از جا بلند شد و دستاش توی جیبش فرو برد . سرش و کج کرد :

– نشد برای ختمش بیام . تسلیت .

آب دهنم و قورت دادم سعی میکردم نگاهم و به اون چشمای عسلی و ترسناک نندازم .

– بعد از این همه مدت من و دیدی نمیخوای دایی نا تنیت و ببوسی ؟!

به حرف خودش پوزخند زد نگاهش و برگردوند سمت قبر و دوباره به حرف اومد :

– این پیرمرد این آخریا بدجور قایمت کرده بود .

دوباره با نگاهش سر تا پام و کاوید :

– بزرگ شدی . دیگه هیچ شباهتی به دختر بچه های ۱۲ – ۱۳ ساله نداری .

پاهام حرکت کرد . باید سریع میرفتم . از کنارش گذشتم انگشتاش حلقه شد دور بازوم . نفرت بند بند وجودم و گرفته بود از طرفی هم ترس مانع میشد کاری بکنم .

– دارم حرف میزنم .

صدای آرومم به سختی به گوشم رسید :

– میخوام برم .

– حرفم تموم بشه میری .


romangram.com | @romangram_com