#خیابان_یکطرفه_پارت_46
قدم رو زمینِ خیس و بارون خورده گذاشتم . سرد بود . یه لحظه دلم برای آقاجون گرفت . . . چقدر سرمایی بود . همیشه زمستونا جاش کنجِ سالن کنارِ شومینه بود . عینکش و به چشم میزد و کتاب میخوند . بچه تر که بودم بلند میخوند که منم بشنوم . بعضی وقتا گلی هم پیشمون مینشست . چقدر خاطره از مامان طلعت میگفت . . .
وارد مقبره شدم نگاهم به دو تا سنگِ قبری که کنار هم بود افتاد جلوتر رفتم با خودم زمزمه کردم :
– طلعت بزرگمهر . . . تاریخ تولد ۱۳۲۰ . . . تاریخ فوت ۱۳۸۱
روی پاهام نشستم دستم و روی سنگ خاک گرفته ی قبر کشیدم . سرم و چرخوندم و به قبر کنارش خیره شدم :
– محمد بزرگمهر . . . تاریخ تولد ۱۳۱۳ . . . تاریخ فوت ۱۳۹۲
اون همه عشقِ دختر عمو و پسر عمو چی شد ؟ اون همه علاقه ای که آقاجون تعریف میکرد . . . باورم نمیشد جفتشون زیر این سنگا خوابیده باشن . . .
با خیالِ راحت روی زمین سرد و یخ زده نشستم . نگاهم بین سنگا در گردش بود . لبهام و از هم باز کردم نفس عمیق کشیدم و زمزمه کردم :
– از دستت عصبانیم .
انگشتام و تو هم پیچیدم . نگاهم و از سنگ قبر آقاجون گرفتم . بعد از یکم مکث گفتم :
– باید باشم دیگه . نباید ؟ هر کار خودت خواستی کردی حتی ازم چیزی نپرسیدی !
خم شدم و انگشتم و روی سنگ کشیدم :
– میرزایی رو انداختی به جونم ! یه دقیقه هم راحتم نمیذاره . اصلا . . . اصلا میدونی که چند وقته دارم از دست یزدان فرار میکنم ؟
پاهام و توی شکمم جمع کردم و دستام و دور زانوهام حلقه . . .
– خودت میدونستی اینطوری میشه ! زمزمه میکردی . . . خودت بهم گفتی باید قوی باشم . دروغ چرا اون لحظه میگفتم این حرفا چرته ! ولی آخه الان . . .
romangram.com | @romangram_com