#خیابان_یکطرفه_پارت_43

– نه ندارم . خداحافظ .

خواستم گوشی و بذارم و منتظر خداحافظیش نمونم که سریع گفت :

– خانوم بزرگمهر . . .

گوشی و تو دستم نگه داشتم :

– بله ؟

– میخواستم ببینمتون .

– چرا ؟

– باید باهاتون حرف بزنم . . . در مورد کار !

بی حوصله گفتم :

– میتونین با وکیلم . . .

– لازمه با خودتون صحبت کنم .

– بیاین شرکت .

– ترجیح میدم جایی بریم که کمتر رسمی باشه . از این حال و هوای اداری زیاد خوشم نمیاد .

نگاهم و به میرزاییِ منتظر دوختم لبام و به هم فشار دادم نمیدونستم چه جوابی باید بدم . خودش دوباره گفت :


romangram.com | @romangram_com