#خیابان_یکطرفه_پارت_42
– بفرمایید خودم هستم .
نفس عمیقی کشیدم و زمزمه کردم :
– بزرگمهرم .
بعد از یکم مکث صدای جدی اش به گوشم رسید :
– خوب هستین ؟
– مرسی . برای بارِ آخرِ ماه تماس گرفتم .
– خیالتون راحت باشه خانوم همه چی روی برنامه پیش میره .
– باشه . خداحا . . .
میرزایی دستش و به حالتِ دورانی میچرخوند و این یعنی ادامه بده . شونه هام و بالا انداختم و نفسم و پر حرص بیرون دادم . با یکم مکث گفتم :
– همه ی هماهنگی ها انجام شده ؟
– شک دارین به ما خانوم ؟ترتیب ِ همه کارا رو میدم بارتون سر وقت به مقصد میرسه .
دستم و روی گوشی گذاشتم و رو به میرزایی گفتم :
– بسه ؟!
میرزایی تو سکوت نگاهم کرد تصمیم گرفتم این بار قطع کنم :
romangram.com | @romangram_com