#خیابان_یکطرفه_پارت_4
– شراره جان شما بشین . حرص نخور خانوم .
نمیفهمیدم زیور چه اصراری داشت که اسم اصلیش و پنهان کنه ! اسم که شخصیت نمی آورد !
– سهم ما از اون همه پرستاری کردن برای آقا جون فقط یه خونست ؟
پرستاری ؟ طفلک گلی این اواخر همه ی اوامر آقاجونِ مریض احوال و انجام میداد . اونوقت زیور دنبال خوشی خودش بود ! میرزایی بی حوصله بین حرفش اومد :
– من فقط وکیل آقای بزرگمهرم . وظیفمه وصیت ایشون و براتون بخونم . هر چیزی توی این برگه ذکر شده کاملا قانونیه .
نگاهی به برگه انداخت و دوباره خیره به چشمای تک تکمون گفت :
– همونطور که گفتم بنا بر این وصیت نامه ای که در سلامت کامل عقلانی تنظیم شده سهم پسر آقای بزرگمهر ، بابک بزرگمهر یک باب خانه به مساحت ۲۰۰۰ متر مربع واقع در زعفرانیه میباشد . و سهم نوه ی بزرگ خانواده جناب آقای یزدان بزرگمهر یک باب خانه به مساحت۱۰۰۰ متر مربع واقع در الهیه و همینطور باغی به مساحت ۳۰۰۰ متر مربع در لواسان است .
مکثی کرد و از بالای عینکش نگاهی به صورت یخ بسته ی من انداخت . پس کتابخونه ی آقاجون به کی میرسید ؟ اون صندلی نانویی ؟! اون گرامافون و قفسه ی کنارش که پر از صفحه های قدیمیه ؟ یا اون قالیچه ای که آقا جون اصرار داشت همیشه تمیز و مرتب یه گوشه ی اتاقش باشه ؟ همونی که میگفت باهاش زندگی مشترکش و با مامان طلعت شروع کرده ؟
میرزایی سکوت سنگین اتاق و شکست :
– و همینطور باقی اموال منقول و غیر منقول آقای بزرگمهر که شرح آن در ذیل وصیت نامه ذکر شده است . . . .
حرفش و قطع کرد . نفس عمیقی کشید . حس میکردم به اندازه ی صد سال حرف زدنش طول کشید :
– همگی به نوه ی کوچکتر ایشان خانم یسنا بزرگمهر میرسد .
چی؟! کم کم داشتم به حرفای یزدان پی میبردم ! واقعا آقاجون سالم بود ؟! این اواخر نشون نمیداد که دیوونه شده باشه .
همه سکوت کرده بودن . از طرفی این آرامش خوب بود . حداقل لازم نبود بخوام گوشام و بگیرم و تمام مدت کلافه باشم . اما این سکوت وحشتناک هم بود !
romangram.com | @romangram_com