#خیابان_یکطرفه_پارت_38
لحنِ مشکوک و اون خنده ی عجیبش من و به شَک انداخت . خواستم حرف دیگه ای بزنم که در با تقه ای باز شد . با دیدنِ میرزایی با اون هیکلِ گرد و سر کچلش بی اراده نفسی از سر راحتی کشیدم و از جا بلند شدم تا سر جام بشینه . نیکان مودبانه با میرزایی دست داد و برگشت سر جاش . نگاه میرزایی به من افتاد که وایساده بودم اشاره کرد بشینم و بعد خودش روی مبلی مقابل نیکان نشست :
– بابت تاخیرم عذر میخوام کاری پیش اومده بود .
– خواهش میکنم داشتیم با خانوم بزرگمهر گپ میزدیم .
متعجب نگاهش کردم صورتش حالت خبیثانه ای به خودش گرفته بود میرزایی هم از لفظ گپ زدن تعجب کرده بود میدونست که من هم پای خوبی واسه گپ زدن نیستم !
– خب بهتره به قرار داد برسیم .
با این حرف جو اتاق جدی تر شد . بیکار روی صندلی نشسته و دستم و زیر چونم زده بودم . اینجا بودن بی حوصلم میکرد ! گه گاه گوشم و به حرفای میرزایی میدادم ولی سعی میکردم زیاد نگاهم به نیکان نیفته . بالاخره بعد از کلی بحث قرار داد بسته شد و پای برگه ای رو که نمیدونستم چی هست امضا زدم . نیکان بدونِ معطل کردن از جا بلند شد ژست جدی تری به خودش گرفته بود از میرزایی خداحافظی کرد و به سمت من اومد :
– خدانگهدار خانوم بزرگمهر .
این بار دست نداد حواسش حسابی جمع بود ! با صدای آروم تری زمزمه کرد :
– حتما تو یه موقعیت مناسب از خودم براتون میگم !
سعی میکرد خنده اش و کنترل کنه . عقب گرد کرد و از اتاق بیرون رفت . خودم و روی صندلی رها کردم این کار خسته کننده بود و من جرات جیک زدن پیش میرزایی رو نداشتم . ترجیح میدادم خسته و بی حوصله بشم اما دوباره حرفای میرزایی رو در مورد ضعیف بودنم نشنوم !
*******
– ببین تورو خدا هیچی به بچم ندادن بخوره . بخور دخترم .
گلی یه کفگیر دیگه برنج توی بشقابم خالی کرد به زور و زحمت با دهنی نیمه پر گفتم :
– نریز گلی ترکیدم .
romangram.com | @romangram_com