#خیابان_یکطرفه_پارت_34
– خوشبختم خانم ! انتظار دیدن آقای میرزایی رو داشتم . ایشون . . .
فکر کردم شاید دنبالِ سِمَتِ میرزایی میگرده سریع گفتم :
– وکیل ، وکیلم هستن .
– آها درسته . گفته بودن .
اشاره ای به مبل های سفید رنگ کرد و گفت :
– اجازه هست ؟
سر تکون دادم . خیلی سریع روی مبل نشست . خودش سکوت و شکست :
– لازمه خودم و معرفی کنم یا آقای میرزایی زحمتش و کشیدن ؟
– برای ترانزیتِ محصولاتمون اینجایین .
سرتکون داد :
– درسته . نیازه چیزی رو توضیح بدم ؟
لبام و با زبون تر کردم اینجور مواقع باید چی میگفتم ؟ درست بود همچین قراردادِ بزرگی رو تنهایی ببندم ؟
– باید یه زنگ بزنم .
سریع از جا بلند شدم . این حرکتم متعجب ترش کرد . تازه یادم افتاد که باید عذر خواهی میکردم و خیلی نرم و خانومانه موبایلم و برمیداشتم و زنگ میزدم . سریع گفت :
romangram.com | @romangram_com