#خیابان_یکطرفه_پارت_30

میرزایی من و کنار زد و وارد خونه شد در همون حال با غر غرِ مخصوصِ خودش گفت :

– با این سن و سال فقط سر و کله زدن با یه دختر و کم داشتم !

گلی پشت سرش با صدای آرومی زمزمه کرد :

– پناه بر خدا چقدر غر میزنه ! بیچاره زنش !

با سادگی گفتم :

– زن نداره . یه دختر داره و یه پسر .

گلی در همون حال گفت :

– چه میدونم بیچاره دختر و پسرش !

شونه بالا انداختم و به سمت پله ها رفتم . لباسام و عوض کردم و روی تخت افتادم نگاهم به سقف بود . چقدر خسته شده بودم . تمامِ مدت سوتی داده بودم . تمام مدت توبیخ شده بودم . چشمام و بستم دلم یه خوابِ راحت میخواست . چرا باید همچین مسئولیتی روی شونه هام میفتاد ؟ من حتی احتیاجی به این اموال نداشتم .

در اتاق باز و بسته شد میتونستم بوی گلی رو حس کنم . همیشه میتونستم ردش و بگیرم همونطور که اون میتونست وقتی خودم و به خواب میزنم مچم و بگیره .

– نمیای پایین ؟ انگار باهات حرف داره .

پلکام و از هم باز کردم :

– خستم .

– چیکارش کنم یه دقیقه بشین بعد بیا بالا .


romangram.com | @romangram_com