#خیابان_یکطرفه_پارت_26
– هر جا باشه منم میام .
میرزایی جدی نگاهش کرد و گفت :
– نیازی به حضورِ کسی نیست .
نگاهش به سمت من چرخید :
– حاضر نمیشین ؟
پاهام توی بغلم خشک شده بود . با ترس و لرز وایسادم سعی میکردم نگاهم به چشماشون نیفته . عقب گرد کردم خواستم از جمعشون دور بشم که میرزایی دوباره گفت :
– خونه ی خودتون راحت نبودین ؟ دوست دارین اینجا بمونین ؟
آب دهنم و به سختی قورت دادم . چشمام فقط به میرزایی بود . بابا زودتر از من جواب داد :
– بهتره یسنا همینجا بمونه در واقع اینجا خونه ی اونه .
میرزایی خیره به بابا جواب داد :
– بهتره خودشون جواب بدن .
دوباره از من پرسید :
– دلتون میخواد اینجا بمونین ؟
چشمام خشک شده بود روی صورت اون مردِ همیشه جدیِ عینکی . بلاتکلیف و با آرومترین صدای ممکن گفتم :
romangram.com | @romangram_com