#خیابان_یکطرفه_پارت_23
بی توجه به سوالش گفتم :
– میشه برم خونه ی آقاجون ؟
احساس کردم با پافشاریم دارم صبرش و لبریز میکنم . سعی میکرد به خودش مسلط باشه .
– خونه ی بابا چیزی نداره که بخوای اونجا بمونی . ما یه وکالتنامه تنظیم کردیم بهتره که امضاش کنی . برای خودت میگیم بیشتر . دلم نمیخواد درگیر کارای مردونه بشی . الان باید وقت و انرژیت و بذاری روی آیندت که میخوای چیکار کنی . بالاخره باید بری دانشگاه . . .
بیشتر تو خودم فرو رفتم . بین حرفش گفتم :
– میخوام برم خونه ی آقا جون .
از جا بلند شد تقریبا با داد گفت :
– اصلا گوش میدی من چی میگم دختره ی سر به هوا ؟!
حالا شده بود همون بابای همیشگی عادت به لفظ دخترم گفتنش نداشتم . دستام و دور زانوم حلقه کردم و با چشمای ترسیده خیره شدم به صورت سرخش . زیور از جا بلند شد و کنارش وایساد :
– بابک جان عزیزم آروم باش .
برای اولین بار دیدم که زیور و پس زد و بهم نزدیک شد . هر لحظه بیشتر توی مبل فرو میرفتم . دلم میخواست همون لحظه از جلوی چشماشون محو بشم .
– فهمیدی چی گفتم یا نه ؟ وکالتنامه رو امضا میکنی . بدون هیچ حرفی . من پدر توام . من برای اون همه دارایی زحمت کشیدم . من . . .
صورتش به قرمزی میزد . لرز به بدنم نشسته بود . رگ متورم گردنش حسابی من و میترسوند . زیور به سمتش دوید :
– زینب ، زینب . یه لیوان آب بیار .
romangram.com | @romangram_com