#خیابان_یکطرفه_پارت_22
– تو سن و سالی نداری . ما فکر کردیم بهتره که تصمیمِ جدی در مورد ارثیه ات بگیریم . من و یزدان به عنوان پدر و برادرت صلاح میدونیم که اداره ی امور و به ما بسپری . اونوقت این بار از روی شونه های تو هم برداشته میشه و میتونی زندگی راحتت و ادامه بدی بدون دغدغه .
یکم مکث کرد و بعد دوباره به حرف اومد :
– فقط کافیه یه وکالتنامه به ما بدی تا راحت بتونیم کارا رو انجام بدیم .
لبخند روی صورتش نشسته بود . از وقتی زیور وارد زندگیش شده بود دیگه کسی رو به عنوان پدر کنار خودم نداشتم حالا با حرفاش هر لحظه بیشتر داشت ازم فاصله میگرفت . لبام و از هم باز کردم و حرفی زدم :
– من میتونم خونه ی آقاجون بمونم ؟
یزدان خودش و جلو کشید و لحن برادرانه به خودش گرفت :
– تو فقط کافیه زیر وکالتنامه ای که . . .
بابا بین حرفش اومد :
– یزدان !
انقدر قاطع و پر حرص اسمش و صدا زد که بی اراده باعث شد پاهام و روی مبل بکشم و توی خودم جمع بشم . انقدر مشغول خط و نشون کشیدن برای هم بودن که توجهی به من و حرکتام نداشتن .
یزدان کلافه از جا بلند شد :
– میرم به تبسم سر بزنم .
با قدمای تند و پشت سر هم از خونه خارج شد . نگاه بابا دوباره برگشت روی من . بازم متوجه حالِ من نشد . از دعوا وحشت داشتم . . . از صدای فریاد بابا وحشت داشتم . . .
– چرا نمیخوای تو خونه ی خودت بمونی ؟
romangram.com | @romangram_com