#خیابان_یکطرفه_پارت_21
– من تنهام و به جز تو و یزدان کسی رو ندارم . . .
البته اگه زیور و فاکتور میگرفتیم !
– یزدان که سرش به زندگیش گرمه . . .
در اصل به تبسم و پولای آقاجون !
– فقط تو برام میمونی و دلم نمیخواد ازم دور باشی . . .
از قدیم گفتن دوری و دوستی گلی هم همیشه میگفت !
– من خوبی تورو همیشه میخواستم اگه چهار سال پیش هم اجازه دادم ازم دور شی به خاطر این بود که احساس کردم آقا جون بهت احتیاج داره . . .
یا اینکه تو و زیور احتیاج داشتین به تنهایی . به یه زندگیِ بدون سرخر !
– اما الان لازم میدونم کنارم باشی . اینجوری برای هممون بهتره . از طرفی هم تو سن و سالی نداری . الان مسئولیت بزرگی روی شونه هاته . . .
موضوع جالب شد !
– تو دختر منی از اینکه بابام انقدر بهت ایمان داشته که همه ی اموالش و دستت بسپره خوشحالم .
لباش و تر کرد پوزخندِ یزدان و واضح میدیدم . تکیه داده بود به مبل و با تحقیر به صورت بابا و زیور نگاه میکرد . زیور سعی میکرد چهره ی دوست داشتنی به خودش بگیره . اما من میدونستم پشت این صورت چه چیزی پنهونه !
– من پدرتم و با این همه کار کردن برای بابا هنوز خیلی جاها اشتباه میکنم . اداره ی اون همه کارخونه و املاک کار زیاد آسونی نیست . ما بهت اعتماد داریم اما لازمه که یه آدم وارد اداره ی امور و به دست بگیره .
چشمام هر لحظه یخی تر میشد . فکر میکردن خنگم اما به خوبی حرفاشون و میفهمیدم . این همه دخترم گفتنا بی دلیل نبود .
romangram.com | @romangram_com