#خیابان_یکطرفه_پارت_2
– یسنا اومدی ؟
کاش نمی اومدم . . . یا کاش نمیرفتم . . .
در اتاق آقاجون و باز کردم صندلی نانویی محبوب جفتمون گوشه ای خودنمایی میکرد خودم و روش انداختم پاهام و تو شکمم جمع کردم به گوشه ی امن خودم رسیده بودم هق زدم از ته قلبم هق زدم .
– گلی قربونت چی شده دختر ؟
فقط گریه بود و گریه . ترس و وحشت و همه ی اون حس های بد توی وجودم سر باز کرده بود . اگه واقعا میمرد ؟! من میرفتم زندان ! زیور خوشحال میشد !
چشمام و بستم سرم تیر میکشید . گلی هراسون وسط اتاق وایساده بود :
– جون به لب شدم دختر حرف بزن .
– من . . .
هق هق امونم و بریده بود :
– تو چی ؟
– من . . . کشتم . . . کشتمش . . .
گلی سُر خورد و روی زمین نشست . انگشتاش به لپای قرمزش چنگ شد . صورتش کم کم رنگ باخت . میون هق هق تکرار کردم :
– کشتمش . . . من . . . کشتمش . . .
” آدما گاهی توی موقعیت های عجیبی قرار میگیرن . یه دفعه دنیاشون عوض میشه . سعی میکنن کار درست و انجام بدن و خودشون و نجات بدن . سعی میکنن اون چیزی بشن که باید . نه اون چیزی که میخوان . ”
romangram.com | @romangram_com