#خشم_و_سکوت_پارت_89
چند ساعت بعد وقتی پس از صرف ناهار لئون سریعا” اتاق غذاخوری را ترک کرد و به اتاق مطالعه اش رفت ، تارا داشت به تلفن پل پاسخ می داد .
- پل … ؟ چیزی شده ؟
صدای پل به آرامی از آن طرف خط آمد که :
- لئون اونجاست ؟ من از ساواس پرسیدم اون گفت لئون تو اتاق مطالعشه ، آره ؟ همه چی روبراهه ؟
تارا که اخم هایش درهم می رفت ، گفت :
- آره ، لئون تو اتاق مطالعشه .
و بعد دوباره پرسید:
- چیزی شده ؟
- نه … راستش نه ، اما گوش کن تارا ، لئون با من تماس گرفته بود ، می خواست چیزای بیشتری در مورد نامزدی من و تو بدونه . به نظرم اون فکر می کنه یه چیز ساختگی در مورد نامزدی ما وجود داشته .
- راستی ؟ اون دقیقا” چی گفت ؟
تارا مطمئن بود لئون چنان زرنگ و باهوش است که تا دقیقا” از موضوع نامزدی آن ها سر در نیاورد ، دست بردار نیست . او بارها گفته بود نمی تواند تارا را بفهمد و او برایش درک ناشدنی است ، حالا که تارا به این حرف او فکر می کرد به نظرش کاملا” منطقی می رسید که او راه تحقیق و تجسس را پیش بگیرد و افکار جدیدی به سرش راه یابند و آن ها را آزمایش کند ، افکاری که به شک هایی که به دلش راه می یافت ، دامن می زد .
- اون هفته پیش به من تلفن کرد و سوالاتی ازم پرسید .
- هفته پیش ؟ پس چرا زودتر از این باهام تماس نگرفتی ؟
- سعی کردم تماس بگیرم اما هر وقت تلفن می کردم لئون گوشی رو بر می داشت و من مجبور می شدم قطع کنم . دیروز و پریروز هر کاری کردم تماس با اونجا برقرار نمی شد ، فکر کردم حتما” خط خرابه . به هر حال حالا دیگه مهم نیست چون بالاخره تونستم باهات تماس بگیرم . تارا به خاطر خدا خواهش می کنم هر چه قدر اون سوال کرد ، چیزی بهش نگو . من می ترسیدم تو همه چیزو گفته باشی … تو که این کارو نکردی ، نه ؟
- نه ، اون اصلا” هیچی در این مورد نگفته .
بعد تارا دوباره پرسید:
- نگفتی اون ازت چی رسید؟
- اون ازم پرسید ، ما چطور با هم آشنا شدیم و من مجبور شدم تمام دروغایی که به اون گفته بودم رو به یاد بیارم . بعد اون گفت خیلی عجیبه که من از این که تو نامزدیمونو بهم زدی ناراحت نشدم ، اون می خواست بدونه چطور من با کسی که دوستش ندارم ، نامزد شدم .
romangram.com | @romangram_com