#خشم_و_سکوت_پارت_8
- لئون دو تا پسرعمو داره که با دخترای انگلیسی ازدواج کردن ، کار هر دو هم به طلاق کشید ، دخترا به شوهراشون وفادار نبودن و بیش از حد ولخرجی می کردن . زندگی این دو نفر مدت ها فکر لئونو مشغول کرد و چون از بچگی با اونا صمیمی بود طلاق اونا اثر بدی روش گذاشت . به علاوه شاید بدونین که آمار طلاق تو کشور ما خیلی پایینه و وقتی این دو ازدواج به طلاق کشید رسوایی بزرگی برای خانواده ی ما به بار آورد.
- پس برادرتون فکر می کنه همه دخترای انگلیسی خیانتکارن؟
- راستش بله ! البته باید بگم آشنایی زیادی هم با روحیه دخترای انگلیسی نداره ، از نظر اون همه ی اونا فرصت طلبن ، چون شکی نبود که دو دختری که با پسر عموهای لئون ازدواج کرده بودن فقط پول اونا رو می خواستن.
تارا به تغیر گفت:
- این فقط از بدشانسی فامیلای شما بوده و صرفا” به خاطر این دو مورد نمی شه به تمام دخترای انگلیسی برچسب خیانتکاری زد .
مرد جوان با بی اعتنایی شانه هایش را بالا انداخت .
- ممکنه حق یا شما باشه ولی عقاید لئون اصلا” عوض نمی شه . مثلا” همین دوست پسر اندرولا ، اگه لئون از کارشون باخبر بشه نه به خاطر انگلیسی بودنش بلکه بیشتر به علت فقیر بودنش بی معطلی اونو دک می کنه.
- پس به عقیده ی برادرتون مردای انگلیسی هم فقط برای پول و ثروت ازدواج می کنن ؟
پل ناراحت شد و تارا از این که موضوع را بیش از حد ادامه داده بود پشیمان شد ولی با وجود این که برادر پل را نمی شناخت به شدت از او خشمگین بود . تنها جوابی که پل داد این بود که:
- اندرولا یه وارث خیلی ثروتمنده.
تارا گذاشت که بحث خاتمه پیدا کند و بعد از این که حس کنجکاویش در مورد علت پاسخ دادن به آگهیش ارضا شد فکر کرد پل دورکس یا خانواده اش نباید هیچ جاذبه ای برای او داشته باشند ، به همین علت به موضوع قرارداد پرداخت و به پل گفت که عروسی چهارشنبه آینده یعنی نه روز دیگر در هتل سوان بیرمنگام برگزار می شود.
تارا با نگرانی پرسید:
- شما واقعا” می تونین از عهده ی این کار بربیاین؟
- بله ، من مطمئنم از عهدش برمیام.
پل مکثی کرد و تارا متوجه برافروختگی ای در گونه های او شد و با زیرکی ساکت ماند تا ببیند چه پیش می آید.
- شما … شما نمی تونین پولمو الان به من بدین … پیش پیش ؟
- چرا می تونم ، اما می ترسم هیچ وقت دیگه شما رو نبینم !
- به من اعتماد کنین ، قول می دم سر حرفم بمونم امکان نداره زیرش بزنم.
تارا در حالی که نمی توانست باور کند که این پسر تا این حد در مضیقه مالی باشد ، مستقیم در چشمان او خیره شد . ولی اگر او تا این حد در تنگنا نبود الان این جا روبروی او ننشسته بود او از خود می پرسید ، اگر برادر این پسر می فهمید که او برای مبلغ بسیار ناچیز ده پوند عملا” گدایی کرده ، چه فکر می کرد.
romangram.com | @romangram_com