#خشم_و_سکوت_پارت_76

- پس با این وجود تو عقیده داری اون می تونه اختیار یه ثروت هنگفتو تو دستش بگیره .

تارا سری به علامت نفی تکان داد و گفت :

- من نمی دونم … خواهش می کنم بذار دیگه در این مورد صحبت نکنیم .

لئون با خشونت به او تذکر داد و گفت :

- تو خودت موضوع رو پیش کشیدی .

- احتمالا” من از مسائل زیادی بی خبرم .

لئون فورا” با عصبانیت جواب داد:

- حتما” هم همین طوره ، به همین علتم تو نباید خودتو تو این ماجرا داخل کنی .

این آخرین حرف او بود ، تارا دوباره خم شد و شروع به جمع کردن قلمه هایی که لئون چیده بود ، کرد .



این اظهار لئون ، تارا را برکنار می داشت ، و بار مسئولیت او را سبک می کرد ، او نهایت سعیش را کرده بود و بیشتر از این نمی توانست کاری انجام دهد . تارا این موضوع را تلفنی به پل گفت و در نامه اش به او نوشت ، در جواب نامه ای از پل دریافت کرد که او نوشته بود ، دوباره دارد سراغ نزول خورها یا همان طور که پل آن ها را می نامید سرمایه گذاران می رود ، که آن ها هم در صورت عدم پرداخت سریع بهره ی پولی که قرض گرفته بود ، او را تهدید کرده بودند که به دادگاه شکایت خواهند کرد . آن موقع بود که برای اولین بار سوءظنی در دل تارا به وجود آمد . آیا پل قمار می کرد ؟ و اگر لئون این مسئله را حدس زده بود ، پس کاملا” حق داشت آن نظر قاطع را راجع به پل داشته باشد .

تارا تمام پولی که داشت را برای پل فرستاد و از آن جایی که لئون در دادن ماهیانه ی او بیش از حد دست و دلباز بود ، مبلغ قابل ملاحظه ای می شد . این دومین پولی بود که تارا از لئون دریافت می کرد و قرار بود که همین مقدار را به عنوان ماهیانه آخر هر ماه به او بپردازد . تارا به پل هشدار داد که پولش را با دقت خرج کند ، چون دیگر نمی توانست پولی به او بدهد .

از بدشانسی تارا ، چون لئون تعدادی از دوستانش را به مهمانی شام دعوت کرده بود ، او نیاز داشت موهایش را درست و ناخن هایش را مانیکور کند .

لئون گفت :

- من می خوام به آتن برم ، تو هم می تونی با من بیای و در فاصله ای که من کارم رو انجام می دم ، بری آرایشگاه و موهاتو درست کنی .

اضطراب وجود تارا را فرا گرفت ، او ماهیانه اش را همین یک هفته پیش گرفته بود و در حال حاضر هیچ چاره ای نداشت جز این که اعتراف کند که دیگر هیچ پولی ندارد و از لئون بخواهد تا آخر ماه مقداری پول به او قرض دهد . لئون پرسشگرانه به تارا نگاه کرد و باید گفت که حق هم داشت ، چون او بهتر از هر کسی می دانست تارا جایی نرفته که پولش را خرج کند .

لئون با ناباوری گفت:

- یعنی تو همه ی اون پولو خرج کردی ؟ غیر ممکنه .

تارا به لکنت افتاد و گفت :

- متاسفم ، همشو خرج کردم .

تارا از دست پل عصبانی بود و بیشتر از آن از دست خودش خشمگین بود که همه ی پول را برای او فرستاده بود . فرستادن همه ی پول برای پل حماقت بزرگی بود ، ولی تارا در آن موقع نمی توانست پیش بینی کند که به پول نیاز پیدا خواهد کرد .


romangram.com | @romangram_com