#خشم_و_سکوت_پارت_56
- سرم شلوغ باشه ؟ نه . در این جزیره تعداد بیماران زیاد نیست و همه سالم هستند . بنابراین به درد کار من نمی خورند … متوجه منظورم که می شید ؟
تارا لبخندی زد و گفت :
- بله کاملا” متوجه می شم . روزتون به خیر دکتر و از این که به سرعت آمدین خیلی متشکرم .
- خواهش می کنم ، برای من مایه مسرت بود . روز شما به خیر … کالیمرا .
وقتی تارا داشت در جلویی را می بست ، ساواس پشت سرش بود . او دستان چاق قهوه ای رنگش را از هم باز کرد و کشید.
- اون همیشه این جمله رو می گه … متوجه منظورم که می شید؟ …این جمله رو از یه خانم انگلیسی شنیده و فکر می کنه که این جمله تو کشور شما باب روزه ، به خاطر همین دائما” تکرار می کنه .
او دوباره دست هایش را کشش داد .
تارا تکه کاغذی به ساواس داد و گفت :
- باید این دارو رو برای آقای ریکی بگیری.
- حتما” خانم . همین الان مارگریتا رو به داروخانه فارمکیون می فرستم .
تارا بعد از رفتن ساواس چند لحظه همین طور ایستاده بود . ریکی یکی دو روز دیگر یا بیشتر باید توی رختخواب می ماند . لئون تا سه روز دیگر به خانه می آمد ، خوب اگر همه چیز خوب پیش می رفت ریکی تا آن موقع رفته بود . ولی اگر تا آن موقع این جا باشد … نه این مشکلی ایجاد نمی کرد چون مطمئنا” او این حق را داشت که از جانب خودش مهمان دعوت کند ، اما با این حال باز دعا می کرد ریکی به موقع ، قبل از بازگشت شوهرش رفته باشد .
و همین طور هم شد . تارا او را در قایق صبح مشایعت کرد . آن قایق مسافرانی را آورده بود که اکثرا” بستگان پروسی شان را دیدند و یکی دو نفر دیگر هم توریست های تازه واردی بودند که رانندگان تاکسی جلویشان می رفتند .
ریکی موقع خداحافظی کاملا” افسرده و اندوهگین بود .
- برای همه چیز متشکرم . لطفا” منو به خاطر تمام دردسرایی که برات ایجاد کردم ببخش .
تارا لبخندی به او زد و گفت :
- این قدر عذرخواهی نکن ، ریکی . خودت بهتر می دونی دردسری نبود . فقط خوشحالم که حالت بدتر نشد ، فعلا” تا مدتی مواظب خودت باش و حواست به چیزهایی که می خوری باشه .
- باشه .
او در قایق و تارا در اسکله بود .
- خداحافظ تارای عزیزم ! می تونم برات نامه بدم ؟
- ندی بهتره .
- خواهش می کنم …
romangram.com | @romangram_com