#خشم_و_سکوت_پارت_55

تارا سری به علامت تصدیق تکان داد و قول داد بلافاصله به دکتر زنگ بزند .

- تا اون موقع چیزی می خوای برات بیارم ؟

- یه دستمال تمیز تو کیفم هست لطفا” اونو برام بیار .

تارا از زیپ کوچک کیفی که دیروز ریکی با خودش آورده بود دستمال را درآورد و به ریکی داد .

- چیز دیگه ای نمی خوای ؟ منظورم اینه که چای یا چیزی برای نوشیدن نمی خوای ؟

- نه متشکرم تارا ، تازه خوردم . تنها کاری که باید بکنم اینه که حرکت نکنم و استراحت کنم .

و وقتی تارا دوباره به طبقه ی پایین رفت ، ساواس از حال ریکی جویا شد و پرسید:

- تب داشتن خانم ؟

- نه ، دل درد داره . شماره تلفن دکتر آقای لئون چنده ؟

- آقای لئون هرگز دکتر به خصوصی نداشتند خانم .

- تو خودت دکتری می شناسی ؟

ساواس سرش را به علامت تصدیق تکان داد و تارا شماره تلفن را از او گرفت .

ظرف نیم ساعت دکتر آنتوناکیس بالای سر ریکی بود و چند دقیقه بعد به تارا گفت که حال ریکی حدودا” دو سه روز دیگر خوب خواهد شد .

او در ادامه توضیح داد :

- البته به شرایط جسمانی او بستگی دارد ، او دچار مسمومیت غذایی شده است ولی خیلی حاد نیست . متوجه منظورم که می شید ؟ بعضی افراد نسبت به بقیه زمان بیشتری نیاز دارند تا بهبود یابند . او ممکن است پس فردا کاملا” خوب شود ، متوجه منظورم که می شید ؟ و شایدم یک روز دیگر هم به طول انجامد و او در رختخواب بماند … متوجه منظورم که می شید ؟

تارا به سرعت وسط حرف او پرید و گفت :

- بله ، دکتر آنتوناکیس . متوجه منظورتون می شم !

- اوه .

دکتر لبخندی زد که سه دندان طلای باشکوهش را به نمایش گذاشت و بعد ادامه داد :

- خیلی خوب است که شما متوجه اید . می خواهید دوباره بیایم ؟ البته لازم نیست ، متوجه منظورم که …

- پس در این صورت دیگه نمی خواد زحمت بکشین بیاین . باید سرتون خیلی شلوغ باشه .


romangram.com | @romangram_com