#خشم_و_سکوت_پارت_48

و لحظه ای بعد ریکی وارد اتاق شد .

او بهت زده به ریکی زل زد ، هزاران فکر در سرش بود که صدای ریکی بلند شد و رشته ی افکارش را از هم گسست .

- تارا ، من مجبور بودم بیام ! عصبانی نشو ، راستش بگو ببینم تو با این یونانی لعنتی ازدواج کردی که کار منو تلافی کنی ؟

تارا مغرورانه جلوی او ایستاد .

و با سردی گفت:

- شوهر من اسمش لئونه ، لئون دورکس .

ریکی لبانش را به زبان تر کرد و به صندلی نگاه کرد .

- متاسفم … می تونم بنشینم ؟

تارا با دستش اشاره ای به صندلی کرد و ریکی روی آن نشست .

- چرا اومدی این جا ؟

خیلی مسائل بود که تارا می خواست بداند ، اما با وجود این که سوالات بی شماری در ذهنش بود سعی کرد ظاهری خونسرد و آرام به خود بگیرد . آیا ازدواج ریکی هم به هم خورده بود ؟ تارا برای گرفتن این جواب مدت زیادی انتظار نکشید .

ریکی با چهره ی تکیده و افسرده ای گفت :

- ما از هم جدا شدیم . من اشتباه وحشتناکی کردم و مطمئنم که تو هم اشتباه منو مرتکب شدی . وقتی فردا ترکم کرد ، خیلی در این مورد فکر کردم و ناگهان طاقتم طاق شد و دیگه نتونستم تحمل کنم و تصمیم گرفتم بیام این جا تا خودم پی ببرم و ببینم که آیا تو واقعا” عاشق این … این …

او با مشاهده ی برقی که در چشمان تارا درخشید ، مکثی کرد و گفت :

- لئونی ، پس تو واقعا” عاشق اون شدی ؟

تارا سریع جواب نداد ، رفت و بر کاناپه مخملی نشست و در حالی که ریکی را برانداز می کرد او را با شوهرش مقایسه نمود . او ظاهر خوب و قابل تحملی داشت ولی فاقد آن اصالتی بود که مخصوص لئون بود . موهایش قهوه ای روشن و پیشانیش بلند بود و تارا با تعجب متوجه شد که اخیرا” موهای جلوی سر ریکی کمی ریخته است .

تارا بالاخره پرسید:

- چی باعث شده ، فکر کنی من ممکنه عاشق شوهرم نباشم ؟

سوالات دیگر در ذهن تارا غوغا به راه انداختند . او چطور آدرس تارا را به دست آورده بود ؟

- به دلیل این که همه چیز غیر عادی به نظر میومد ، مثلا” این که تو به جای اون پسره با برادرش ازدواج کردی و این که کل این ماجرا سریع تر از حد معمول اتفاق افتاد . نه ، من نمی تونم باور کنم که تو عاشق این مرد باشی ! تو این کارو کردی چون خیلی دلت شکسته بود …

او ساکت شد و به نظر می رسید قلبا” ناامید شده است و انگار بار سنگینی بر شانه هایش گذاشته شد .


romangram.com | @romangram_com