#خشم_و_سکوت_پارت_4
- متشکرم برندی ، اگه داشته باشین.
تارا به او نگاهی کرد ، به نظر می رسید واقعا” به برندی احتیاج دارد و به همین دلیل مقدار زیادی برایش ریخت . به محض این که لیوان را مقابل او گذاشت ، او آن را برداشت و با نوشیدن آن آرامشش بیشتر شد.
بعد تارا احساس کرد که طرف به حالت خریدارانه ای او را برانداز می کند .
تارا با کنجکاوی به لباس های شیک و کفش های گران قیمت او نگاه کرد . دست هایش ظریف و تمیز بود و به نظر می رسید هرگز کاری نکرده اند .
تارا پرسید:
- شما یونانی هستین؟ از اسمتون می شه فهمید.
- دورکس ؟
و با اشاره سر حرف تارا را تصدیق کرد.
- شما از مردای یونانی خوشتون می یاد؟
او هنوز از پذیرش خودش مطمئن نبود بنابراین منتظر جواب نشد . تارا سنش را از او پرسید و او با لبخندی گفت:
- بیست سال.
ردیف منظم دندان های سفید و یک دستش برقی زدند و در همین لحظه چشمان تیره اش را بر برجستگی های چشمگیر و جذاب بدن خوش ترکیب و ترکه ای تارا انداخت.
چهره ی تارا درهم رفت . بیست سال ! ولی خوشبختانه او بزرگتر به نظر می آمد .
تارا با نارضایتی گفت:
- من ترجیح می دادم سنتون بیشتر از این باشه.
جوان سرش را پایین انداخت و پرسید:
- افراد زیادی به آگهی شما جواب دادن ؟ با کسای دیگه ام باید مصاحبه کنین؟
تارا با شگفتی نگاهی به لباس های پسر انداخت و گفت:
- نه دیگه با کسی مصاحبه نمی کنم .
و نتوانست خودداری کند و بالاخره گفت:
- به نظر نمی یاد شما به پول نیاز داشته باشین . ممکنه بپرسم برای چی به آگهی من جواب دادین؟
romangram.com | @romangram_com