#خشم_و_سکوت_پارت_37

بعد صحبتش را قطع کرد . تارا به این عمل لئون اعتراض کرد و سعی کرد دستش را از دست لئون بیرون بکشد . او با حواس پرتی از تارا عذرخواهی نمود و در حالی که در سردرگمی و تردید به سر می برد ، عاقبت لیوانش را به لب برد و تا ته سر کشید .

تارا فقط برای شکستن سکوت گفت:

- آره لئون من با مردی هستم که قراره برادر شوهر آینده ام باشه.

تارا احساس کرد که چهره ی لئون حالت شیطانی به خود گرفته و با نگاه کردن به چشمان سیاه او به وحشت افتاد.

لئون با خشونت از او پرسید:

- تارا تو واقعا” می خوای با پل ازدواج کنی ؟ تو واقعا” همون قدر که می خوای من باور کنم عاشق اونی ؟

- من … من …

- جواب منو بده ! پل هنوز بچه است . چطور می تونی عاشق اون باشی ؟

او ناگهان حرفش را قطع کرد ، انگار بار سنگینی بر شانه هایش افتاد و با لحن تلخی افزود:

- متاسفم ، منو ببخش .

سکوت سنگینی حکم فرما شد ، تا این که بعد از تمام شدن نوشیدنی شان لئون با لحن ملایمی که صرفا” از یک برادر شوهر انتظار می رفت ، گفت:

- من معمولا” قبل از خواب کمی قدم می زنم ، حالا که پل این جا نیست شاید تو هم بخوای با من بیای .

- البته .

این پاسخ بی اختیار از دهان تارا خارج شد ، چون او هیچ تمایلی نداشت این صحنه را این جا به پایان برساند . تارا در آن جا پشت میز ناهارخوری در آن مکان مسحورکننده نشسته بود و چنان این منظره او را افسون کرده بود که نتوانست جلوی خروج این حقیقت سرکوب شده را از ضمیر ناخودآگاهش بگیرد . این حقیقت تا به حال او را این چنین غافلگیر نکرده بود و این حالت گیجی ، منگی و ناباوری را در او به وجود نیاورده بود . نه! این حقیقت به مرور در رشته افکار او وارد شده بود و همین که در ذهن او تثبیت شد به نظر می رسید انگار همیشه از همان اول در آن جا بوده است . عشق او و ریکی ، با آن چه که هر دوی آن ها به عنوان عشق باور داشتند ناگهان به وجود آمده بود . در سالن رقص چشمان آن ها با هم تلاقی کرده بود و یک جوشش ناگهانی در احساسات تارا به وجود آمده بود ، به نحوی که او فکر می کرد گرداب گریزناپذیری است که زندگی او را خود می پیچد .

تارا بعد از به هم خوردن نامزدی اش با ریکی قسم خورده بود که دیگر به هیچ مردی اطمینان نکند ، اما حالا او عاشق این یونانی برنزه و ترسناک شده بود که فکر می کرد تارا عاشق برادرش شده و قراره با او ازدواج کند … و لئون … ؟ تارا جرات نداشت که از خودش بپرسد که آیا لئون هیچ احساسی نسبت به او دارد یا نه ، چون واضح بود که محال بود او بتواند احساس عمیقی به زنی داشته باشد . او خیلی سخت و بی احساس بود و علاوه بر آن او به زنان مخصوصا” زنان انگلیسی به دیده ی حقارت می نگریست.





- سردت نیست؟

تارا فکر کرد در صدای لئون نگرانی شدیدی موج می زند و به همین خاطر سریعا” خیال او را راحت کرد . تارا متوجه اخمی بر ابروان او گردید و در این لحظه لئون گفت:

- با وجود این بهتر بود با خود یه کت می اوردی.

تارا در حالی که سعی می کرد قدم هایش را بلندتر بردارد تا به لئون برسد گفت:


romangram.com | @romangram_com